با حفظ خونسردی و آرامش،
پله های شیری رنگِ تمیز و براق رو پشت سر گذاشت و وارد راهروی اصلی شد.
نفس سنگین و عمیقی از دهانش خارج کرد و قدمهاشو به سمت آشپزخونه ی عمارت کشوند.گرامافون بزرگ قدیمی،
موسیقی کلاسیک و دلنوازی رو به گوش افراد قصر می رسوند و روحشونو نوازش می داد.سر راهش نگاهش به آینه بزرگ مستطیلی قدی که دور تا دورش با سنگهای تزئینی آراسته شده بود، افتاد.
جلوی آینه ایستاد و نگاهی به پسر داخل آینه انداخت." پارک چانیول! اشرافزاده ای که امروز هجدمین تولدت رو میگذرونی، "
" لبخند بزن و امیدوار باش !"
"امروز روز مهمی برای منه.. پس باید به
خودم اطمینان داشته باشم که امروزو خوب بگذرونم!"لبخندی به لباش آویخت و با صدای زنونه ای که پشت سرش شنید، برگشت.
× پسر عزیزمن! داری برای خودت مردی میشی.
آرایش ملایم ، جواهرات ارزشمند و پیراهن بلند زرشکی ساتنی که تو تن مادرش
میدرخشید ، اون رو مثل گل رزی میون باغ، جوان و زیبا کرده بود.نتونست جلوی خودشو بگیره و قدمی به سمت مادرش برداشت و دستاشو دورش حلقه کرد.
- مامان امروز فوق العاده شدی!!
مادرش به وضوح برق چشمای چانیول رو
دید و تماشای ذوق و شوق پسرش از دیدن استایلش براش دلگرم کننده بود.
دست راستشو به آرومی بالا برد و
گونه ی پسرش رو نوازش کرد.× چه زود بزرگ شدی چان...!
انگار همین دیروز بود که با کمک پدرت تو حیاط دوچرخه سواری یاد میگرفتی،
هزاربار زمین می خوردی و زانو هاتو
زخمی میکردی.مادرش با لبخندی عمیقتر ادامه داد :
اون موقعی که ۶ سالت بیشتر نبود، وقتی خودتو تو آینه نگاه می کردی و قدتو با ما مقایسه می کردی، غر میزدی:
" اوماااا پس من کی بلند میشم؟!! "
حالا میبینی خودتو پسرم...
مردی شدی برای خودت...کم کم باید به فکر زندگی آیندهت باشیم.در مقابل حرفای مادرش،جز لبخند واکنش
دیگه ای نداشت .با صدای خدمتکاری که باعجله به سمتشون میومد، سرش رو برگردوند و توجهشو به حرف خدمتکار داد:
× خانوم پارک،
خانواده ی هان و کیم تشریف آوردن.مادرش سراسیمه همراه خدمتکاری که خبر اومدن مهمون هارو آورده بود ، برای خوشآمدگویی به استقبال مهمون ها رفت.
~~~~~~
آخرین دکمه ی کت مخمل مشکیش رو بست و به اندامش در اون ظاهر رسمی و اشرافی نگاهی انداخت.
YOU ARE READING
~Heritage
Historical Fiction[مـیــراث] ‹‹ خوندن وصیت نامه ی پدربزرگ، مهمترین هدیه ی تولد اشراف جوان بود.نامه ای که آخرین پارک جوان رو از وجود 'میراثی' باخبر می کرد...! میراثی که روح هیچ کسی در عمارت خبر نداشت کجا پنهوون شده... پیدا کردن این میراث میتونه باعث دگرگون شدن وضعیت...