🔮Chapter 26

211 65 11
                                    

هوای دم غروب نفسگیر بود و خسته کننده..
ساعت پنج عصر بود و هوا رو به تاریکی رفته بود ‌.
ژانویه روز های آخرش رو به نمایش گذاشت و باز هم به قلب اشراف جوان و معشوق رعیتیش دلتنگی و دوری رو گره زد .

چانیول با کمک جونمیون تونست ییشینگ رو ببینه و وانگ نایون رو کنار اون قرار بده .
تونست شاهد آغوش گرم وانگ نایون و فرزندش بشه .
ییشینگ همون پسر بود.
همون پسری که بخاطر فقر و سختی، بخاطر دردای مادرش دست به خیلی کارها زد تا برای آروم کردن قلب مادرش دارو جور کنه.

اشرافزاده تو لیست کارهایی که نیاز بود تو این زمستون انجام بده ، اطلاع رسانی به وانگ نایون راجع به میراث و در نهایت دادن سهمش رو خط زد .
کمی از شیره ی قهوه ی داخل فنجونش نوشید و به نوشتن دفترش ادامه داد .

- توزیع میراث طبق خواسته ی پدربزرگ به مردم رعیت و تهیه ی مواد غذایی برای مردم فقیر نشین سئول..

در اتاقش به صدا در اومد و قامت مادرش تو پیراهن مخمل سرمه ای نمایان شد .
× همه چی مرتبه چانیولا؟

چانیول نگاهی به دفترش انداخت و لبخند خشکی به لبهاش وصل کرد .
- بله همه چی مرتبه . شما به راه اندازی انجمن خیریه فکر کردین؟
خانم پارک نزدیکش اومد و روی تخت پسرش نشست .
نگاه نافذی به دفتر باز روی میز چانیول انداخت و بعد شروع به صحبت کرد .

× راستش از دیشب که بهم گفتی قصدت اینه که یه انجمن راه بندازیم خوب فکرامو کردم و با پدرت راجع بهش صحبت کردم . اصلا فکر بدی نیست ولی چرا راضی نشدی که پول رو مستقیم به مردم برسونیم؟ چی تو سرته پسرم؟

چانیول دلش نمی خواست به اون جوابی که توی سرش آماده شده، فکر کنه.
دلش می خواست بدون حرف و بررسی های زیاد برن سراغ اصل مطلب و کار رو تموم کنن . از وقت تلف کردن خوشش نمی‌اومد.

از روی صندلی فندقی چوبیش بلند شد و بعد از صاف کردن پیراهن خاکستریش، نگاهش رو به چشمهای مادرش رسوند .
با جدیت شروع به قدم زدن تو اتاقش کرد و تمام تلاشش روی قانع کردن و درنهایت راضی کردن مادرش برای تشکیل انجمن خیریه بود .

- ببینین مادر همه ی مردم غرور دارن..
حتی مردم رعیت . درسته که اونا وضعیت مالی خوبی ندارن و از لحاظ اقتصادی و امنیتی هم اوضاع خوبی ندارن اما قطعا خوششون نمیاد یه نفر بی دلیل پولی رو به دستشون برسونه فقط چون میدونه اونا فقیرن و غذا و‌لباس ندارن . درسته فقیرن ولی غرورشون لطمه دار میشه . تو این یکی دوماهی که به محله های پایین شهر می رفتم اینو متوجه شدم که اونا کار کردن رو دوست دارن فقط دستمزدهای خوبی ندارن .
خیلی از خونواده های رعیت نشین پدران بیکاری دارن که تو خونه می‌مونن و بجاش همسرانشون دست فروشی می کنن و خسته می‌شن .
ما باید یه انجمن خوب تشکیل بدیم و باجزئیات درمورد اون خونواده ها اطلاعات جمع کنیم . یه سری از اونها حتی پول ندارن بچه هاشون رو به مدرسه بفرستن .
میدونین چقدر بچه ی بی سواد تو مناطق فقیر نشین هستن که فقط بخاطر یکم پول
نمی تونن درس بخونن؟
من با کمک جونمیون هیونگ و جکسون و حتی جونگین می تونیم راجع به اون خونواده هایی که نیاز مالی شدیدی دارن، خونه ی سالم و مواد غذایی خوبی ندارن تحقیق کنیم و درموردشون به شما بگیم.
از شما خواستم شما رییس این انجمن باشین و از دوستانتون هم خواهش کنین که توی این کار خوب و انسان دوستانه شریک بشن و این خیریه رو تشکیل بدن.
ما نمی تونیم همینجوری اون همه ثروت رو بین مردم پخش کنیم در حالیکه نمیدونیم چقدر آدم نیازمند تو شهر داره با فقر زندگی
می کنه ...باید پول رو حساب شده به دستشون برسونیم .

~HeritageWhere stories live. Discover now