شب کریسمس فرا رسیده بود و خانواده ی پارک امشب مهمان خانواده ی کیم بودن .
چانیول برای آخرین بار به ظاهرش در
آینه ی اتاقش نگاهی انداخت .
با کت و شلوار و کراوات مشکی ای که همراه پیراهن سفیدی پوشیده بود، بیشتر شبیه دامادها به نظر میومد تا یه اشرافزاده ی مجرد و تنها . پوزخندی به فکرش زد و دستی به موهاش کشید .
ادکلن همیشگیش رو برداشت و بعد از معطر کردن بخشی از پوست گردن و مچ دست هاش ، پالتوی مخملی مشکیش رو به دست گرفت و از اتاقش خارج شد.
ارباب پارک و همسرش نزدیک پله ها کنارهم منتظر پسرشون ایستاده بودن.
چانیول از پله ها پایین اومد و نگاه پدر و مادرش رو به خودش جلب کرد .
× چقدر خوشتیپ شدی پسرم !
پدرش با لبخند گفت و در جواب هم
"شما هم بسیار خوشتیپ شدین پدر " رو از زبون پسرش شنید .
چانیول کنار پدرش به سمت درِ عمارت راه افتاد ولی اونقدر از مادرش فاصله نداشت که زمزمه ی آرومش رو نشنوه :
× یعنی بزودی ممکنه داماد شه ؟!
اهمیتی به چیزی که شنیده بود نداد و در عوض دستشو به آرومی پشت مادرش گذاشت و به سمت پله های کوتاهِ حیاط هدایتش کرد .- مادر پالتوتون ضخیم نیست. میخواید برگردم اتاقتون یه دونه بهتر بیارم؟ ممکنه سردتون بشه.
راننده شون جکسون رو دید که پشت فرمون نشسته و منتظر خونواده ی پارک بود .
لبخند مهربونی رو لبهای مادرش نشست .× نیازی نیست پسرم .. زیاد سردم نیست، همین خوبه .
چانیول به تکون دادن سرش اکتفا کرد و روی صندلیِ جلو کنار جکسون نشست.
پدر و مادرش هم بعد از نشستن داخل ماشین ، اعلام حرکت رو به راننده دادن.
کمتر از سی دقیقه ی بعد،
به عمارت بزرگ خانواده ی کیم رسیدن .سه خدمتکار و یک پیشکار جلوی در ورودی جهت خوشامد گویی ایستاده بودن و برای احترام به ورود ارباب پارک همراه همسر و پسرش، تعظیم کردن .
کمی بعد خانوم کیم و پسرانش به استقبال خانواده ی پارک اومدن.
× خیلی خوش آمدین آقای پارک.
صدای سلام و احوال پرسی کیم مینسوک و جونمیون و خانوم کیم میپیچید تا اینکه بینش صدای بم و بلند ارباب کیم
به گوششون رسید :
× خیلی خوش آمدی رفیق قدیمی .
مرد میان سالی که چین و چروک صورتش رو احاطه کرده بود، با کت و شلوار رسمی به تن، به استقبال خانواده ی پارک رفت.چانیول بعد از گرم گرفتن با جونمیون و مینسوک، چشماشو داخل سالن پذیرایی قصر کیم چرخوند.
سالن بزرگی که با ست مبلمانی به رنگ زرشکی و کرم ، با تابلوهای نقاشی شده و لوسترهایی که سالن رو چراغانی کرده بودن، بسیار مجلل و زیبا بود.
جونگین و جونگده محترمانه از راهرو به سالن اومدن و با کمی تعظیم مقابل پدر و مادر چانیول سلام کردن .
× خیلی خوشحالم میبینمتون جناب پارک.
جونگده با لبخندی که به لب داشت، گفت و پشت بندش برادر کوچکترش جونگین به حرف اومد .
× من هم خوشحالم از اینکه این جایید آقای پارک .
ارباب پارک با خوشرویی در جواب دو اشرافزاده ی کیم گفت :
× اشرافزاده های عاقل و همینطور جذابی هستین..مثل همیشه .
YOU ARE READING
~Heritage
Historical Fiction[مـیــراث] ‹‹ خوندن وصیت نامه ی پدربزرگ، مهمترین هدیه ی تولد اشراف جوان بود.نامه ای که آخرین پارک جوان رو از وجود 'میراثی' باخبر می کرد...! میراثی که روح هیچ کسی در عمارت خبر نداشت کجا پنهوون شده... پیدا کردن این میراث میتونه باعث دگرگون شدن وضعیت...