صدای موسیقی ملایم شده بود و کار جونمیون تو دستشویی تمام .
با احتیاط از سرویس بهداشتی خارج شد و قدمهاش رو به سمت میزشون برداشت.
هنوز چند متری با میز فاصله داشت که با تصویری که مقابل چشمهاش رقم میخورد، صبر کرد و گوشه ی لبش رو بالا فرستاد .بکهیون در حال عکس گرفتن از اشرافزادهی جوان بود و لبخند مدهوش کننده ی چانیول از روی لبش پاک نمیشد.
بکهیون با خنده هر عکسی رو که میگرفت، یکم موقعیتش رو تغییر میداد و جلو و عقب میرفت .
جونمیون با پوزخندی که به لب داشت، به کانتر پشت سرش تکیه داد و مشغول نگاه کردن به اون دو پسر شد .
وقتی بکهیون دست از عکس گرفتن کشید ،
کم کم راه افتاد و رفت سمت میزشون .
پوزخند نرمی زد و کمی خم شد به سمت میز .
× خوش گذشت بهتون عزیزانم؟
اشرافزاده ی پشت میز با دوتا تا سرفه ی الکی جدی نشست و کتش رو مرتب کرد.+ هیونگ دوست دارین از شما هم عکس بگیرم؟
جونمیون خیره شد به بکهیون و مگه میشد مقابل نگاه صاف و ساده و لبخند کوچیکش ممانعت کرد؟
مشتاقانه سرش رو تکون داد و با لبخند به بکهیون اشاره کرد که سمت پنجره ها برن .
کمی نور از کنار پشت پرده های بلند فندقی عبور میکرد .در اون قسمت از بار ، چندتا پنجره و مقابلشون چندتا گلدون، دیوار سمت میزشون رو زیبا کرده بودن.
چانیول برای پیشخدمت دستی تکون داد و بدون اینکه نگاهش رو از روی پسرک عکاس و رفیقش برداره، سفارش سه فنجان شیرقهوه ی گرم داد .
تا زمانی که سفارش برسه ،توجهش رو تمام و کمال به ویوی روبه روش داده بود.
یعنی خنده های پسرک ادویه فروش حین عکاسی از جونمیون هیونگش .
حالا که بکهیون حواسش نبود، چانیول خوب می تونست به جزئیات ظاهری اون پسر توجه کنه .
قد و هیکل معمولی و نسبتاً کوچیکی داشت . انگشتانی کشید همراه ناخن هایی تمیز و یکدست . موهایی فندقی و لخت و که البته چند دسته از موهاش تو حالت پریشونی بودن. پوست دستاش سفید بود ولی صورتش کمی تیره تر و گندمی تر از دستاش بود .
مژه های کوتاهی داشت و مردمک چشماش وقتی می خندید شبیه خورشیدی میشد که پشت کوه قایم شده . لبهای صورتی بکهیون کمی کوچیکتر از لبهای پفکی خودش بود . ناخودآگاه لبخندی کنج لب چانیول شکل گرفت .
اون لبها واقعا زیبا به نظر میرسیدن
با تصور لحظه ای لمس کردن اون لبها، احساس کرد یه حال عجیبی بهش دست داده . فوراً سرش رو تکون داد خودش رو با فنجان شیرقهوه ای که تازه روی میزش نشسته بود ، مشغول کرد .قلپی از شیرقهوهاش نوشید و دید که بکهیون و جونمیون لبخندزنان به سمت میزشون میان. مثل اینکه دیگه دست از عکاسی کشیده بودن .
جونمیون پشت میز نشست و موهاش رو به عقب مایل کرد .
× این عکسها رو چانیول چاپ میکنه و سری بعدی که سه تایی همو دیدیم عکسامونو برمیداریم .+ سری بعدی؟
جونمیون سری تکون داد و فنجونش رو به دست گرفت .
× اوهوم سری بعدی...مشتاق شدم باز هم ببینمت .
KAMU SEDANG MEMBACA
~Heritage
Fiksi Sejarah[مـیــراث] ‹‹ خوندن وصیت نامه ی پدربزرگ، مهمترین هدیه ی تولد اشراف جوان بود.نامه ای که آخرین پارک جوان رو از وجود 'میراثی' باخبر می کرد...! میراثی که روح هیچ کسی در عمارت خبر نداشت کجا پنهوون شده... پیدا کردن این میراث میتونه باعث دگرگون شدن وضعیت...