به ادارهٔ رو به روش نگاهی انداخت و بعد از قورت دادن آب دهانش به سمت بخش امور تجاری راه افتاد .
امروز چانیول اینجا بود تا شماره تماس و یا آدرسی از وانگ نایون پیدا کنه و باهاش ارتباط برقرار کنه .
قدمهای خودش رو به سمت اولین مسئولی که دید رسوند .
چانیول تنها اطلاعاتی که از وانگ نایون داشت مربوط به همسرش بود .
قایقران چینی ای که به کره و چین رفت و آمد داشته و یه وقتایی باربری میکرده .
مرد میان سالی پشت میز نشسته بود و
پرونده های روی میز رو مرتب می کرد .
در اتاقش باز بود و چانیول به در باز اتاق
تقه ای زد .× بفرمایید .
وارد اتاق شد . مردی که با لباس فرم اداره نشسته بود و همسن و سال پدرش به نظر میومد .
- سلام آقا. میخواستم بپرسم شما اطلاعاتی درباره ی تجارت دریایی بین چین و کره دارین؟ اطلاعات مربوط به پونزده بیست سال پیش..مرد سرفه ای کرد و روی صندلیش جابه جا شد .
× میشه اول بپرسم شما کی هستین؟چانیول یه کاغذ همراه شناسنامه اش رو از جیب پالتوش بیرون آورد و سمت مرد گرفت.
- من پارک چانیولم...نوه ی ژنرال پارک مینهو.مرد مسئول بعد از نگاه کردن به چهره ی چانیول و کاغذ توی دستش که معرفی نامه ای جزئی از خاندان پارک بود، فورا از پشت میزش بلند شد و چندبار تعظیم کرد .
× آقای پارک...همون ژنرال پارک معروف..
خوش اومدین اشرافزاده...
چهکمکی از دستم بر میاد براتون انجام بدم.چانیول لبخند نسبتا گرمی تحویل مرد داد و روی یکی از صندلی های اتاق نشست.
اتاق ، کوچیک بود و خفه .- گفتم که...اگه ممکنه بهم بگید اطلاعاتی درباره رفت و آمد دریایی اون دوران دارین؟ دنبال یک مرد قایقران چینی میگردم..
اون مرد فورا پرونده ای رو از توی کشوش بیرون کشید و لیستی رو روی میز گذاشت.
× جناب پارک این لیست اسم تمام چینیهایی هستش که وارد و خارج از کره شدن. تعدادشون خیلی محدوده..
اون کسی که دنبالش هستین اسمش چیه؟چانیول نگاهش رو به بیرون از پنجره دوخت که شیشه ی کثیف و لکه دارش اجازه نمیداد صافی آسمون ظهر رو ببینه.
- راستش من اسم اون مرد رو نمیدونم.
فقط میدونم یک قایقران چینی بوده و با خانم وانگ نایون که اشرافزاده بودن از کره خارج شدن . حدودا بیست سال پیش از کره به چین رفتن..شایدم قبلترش..
من فقط اسم همسر اون مرد رو میدونم.اونمرد میانسال به سمت قفسه ای از پروندههاش راه افتاد.
× باید اینجا دنبالش بگردم . شما دقیقا دنبال چه چیزی هستین اشرافزاده؟چانیول از روی صندلی بلند و نزدیک اون مرد شد .
- دنبال یه نشونی ، شماره تلفن یا آدرس..
هر چیزی که بتونه منو به اون خانواده وصل کنه. باید با همسر اون قایقران حرف بزنم..
وانگ نایون.
YOU ARE READING
~Heritage
Historical Fiction[مـیــراث] ‹‹ خوندن وصیت نامه ی پدربزرگ، مهمترین هدیه ی تولد اشراف جوان بود.نامه ای که آخرین پارک جوان رو از وجود 'میراثی' باخبر می کرد...! میراثی که روح هیچ کسی در عمارت خبر نداشت کجا پنهوون شده... پیدا کردن این میراث میتونه باعث دگرگون شدن وضعیت...