[هوسوک]
انگار ناراحت شد، یعنی داره حسودی میکنه؟
اگه بیشتر پیش برم مطمعن تر میشم.
ولی وقتی بفهمه عشقم خودشه چه واکنشی داره؟ اصلا کِی و چجوری بهش بگم؟ ممکنه ردم کنه؟
از تفکراتم بیرون اومدم و رفتم دنبال یونگی بگردم، توی کلیسا نبود و وقتی از پنجره بیرونو دیدم، دیدم توی حیاط نشسته و زانوهاشو بغل کرده.
راستش فهموندن اینکه عاشقشم بهش خیلی سخته، اون نمیفهمه یا من بلد نیستم نخ بدم؟
با این اخلاقی که داره مطمعنم ردم میکنه.
باید یه راهی پیدا کنم که بفهمه، یا...مثلا ببوسمش؟اگه ببوسمش چی میشه؟ الان نه، ولی اعتراف میکنم، فعلا زوده.
با صدای گوشیم به خودم اومدم و بعد اینکه از توی جیبم درش اوردم، شماره مینهو رو دیدم و جواب دادم و صداشو روی بلندگو گذاشتم.
*سلام مینهو.*
٪هی سکسی بوی، کم پیدایی؟!٪
*اره خیلی درگیرم.*
٪گفتی عاشق شدی، واقعا؟٪
*اره..عاشق شدم.*
٪خب حالا کی هست که بخاطرش حتی دیگه به بیبیات رو نمیدی؟٪
*عاشق کسی شدم که عشقمون ممنوعس.*
٪خب؟ یعنی چی؟٪
به دور و اطرافم نگاهی انداختم و مطمعن شدم کسی نیست، پدر مین رفته بود جلسه برای همین با خیال راحت حرفمو زدم.
*ینی اینکه من، عاشق پسر کشیش مین لیجون شدم.*
٪چی؟ پسر تو دیگه کی هستی لعنتی! میخوای پسر یه کشیشو بکنی؟ روحالقدس جرت میده ها...٪
*مشکل همونجاست. ممکنه بخاطر باورا و عقایدش ردم کنه.*
٪خب همجنسگرایی تو دین مسیح گناهه و ممکنه بخاطرش، عشقت وجدان درد بگیره. حالا اینارو ول کن اون چی؟ اونم ازت خوشش میاد؟٪
*راستش حس میکنم خوشش میاد ولی همیشه باهام مثل وحشیاست و بهم میگه ازم خوشش نمیاد، البته منم نمیتونم انگشتش نکنم.*
"چرا؟ مگه از اون تیکه هاس؟"
*اوووف...نگم برات یه تیکه ایه که انگار از بهشت افتاده. خوشکلی چهره و کیوتیشو که بیخیال شیم، پوستش سفید و بلوریه و لاغره، رون و بوتای پر و نرمالویی داره که اصلا نمیتونم خودمو کنترل کنم تا بهشون دست نزنم. اووووف..حتی اولین باری که بدنشو دیدم تحریک شدم. نیپلای صورتی و ترقوه های تیزشو فقط باید مارک کرد اه..خیلی خوبه.*
٪تو خیلیارو داشتی که یه همچین مشخصاتی داشتن ولی این اولین نفریه که چشمتو گرفته.٪
*اره. اون خیلی فرق داره.*
٪امشب بیارش خونه من، مامانم اینا نیستن برای همین جونسوک رو دعوت کردم. تو هم با عشقت بیا، هم باهاش اشنا میشیم و هم میبینیمش.٪
*باشه سعی میکنم بیارمش ولی سوتی بدین تک تکتونو با ویبراتور میکنم.*
٪باشه بابا، تو بیا تا ببینیم چی میشه. من میرم، فعلا٪
*فعلا*
تماس رو قط کردم و رفتم پیش یونگی.
~~~~
"میشه بپرسم اینجا کجاست؟"
*خونه دوستم مینهو.*
"بچه پولداره؟"
*اره پولداره.*
اومدم زنگ رو بزنم که یهو در باز شد و دوتا دختر داف اومدن بیرون و مینهوعم با یه حوله تو چهارچوب در ظاهر شد.
*باز تو داشتی دختر بازی میکردی؟*
٪دیگه داره تبدیل به کارم میشه، بیاین تو.٪
دست یونگیو گرفتم و رفتم تو، یونگی یکم احساس غریبی میکرد برای همین باهم اشناشون کردم.
*خب یونگی این مینهوعه دوست و هم مدرسه ایم، و مینهو این یونگیه دوستم.*
باهم که دست دادن، نگاهای خیره مینهو رو یونگی بود و فکر کنم به سلیقه محشرم پی برده.
"خوشوقتم."
٪از تعریفایی که هوسوک کرده بود خوشکل تریا!٪
دلم میخواست اون لحظه جرش بدم، خوب شد بهش گفتم سوتی نده.
با نگاه عصبیم به چشماش زل زدم که با یه خنده مسخره پشتشو بهم کرد.
٪من برم لباس بپوشم، شما ها برین تو پذیرایی تا جونسوک هم برسه، نمیدونم این انگل چرا نیومده هنوز٪
بیخیال دستمو روی کمر یونگی گذاشتم و به سمت پذیرایی هدایتش کرد.
*بیا ما بریم بشینیم تا اون دوتا بیان.*
یونگی هنوز تو خودش بود و مشخص بود که معذبه.
ولی این معذب بودنش با دوست منه یا کلا با جمع زیاد حال نمیکنه؟
روی مبل سه نفره، کنار هم نشستیم.
خواستم دستمو روی رون پاش بزارم که کوسنی روی پاش گذاشت.
به چهرش نگاه کردم، خنثی و بی تفاوت بود.
یعنی چشه؟
*چیزی شده؟*
نگاهشو بهم داد و با همون حالت چهره جوابمو داد.
"نه، چطور؟"
*خیلی معذبی انگار*
"نه چیزی نیست، خوبم."
*مینهو و جونسوک پسرای باحال و پایه این، یکم باهاشون باشی گرم میگیری، فقط یه خورده منحرفن ولی تو شوخیاشونو جدی نگیر.*
"اوهوم، باشه."
لبخند زورکی و کمرنگی زد و نگاهشو به مجسمه کنج دیوار پذیرایی داد.
مینهو که اومد کنارمون نشست، یکم باهم حرف زدیم و یونگی هم هر از چند گاهی چیزایی میگفت که مینهو با لبخند از حرفاش استقبال میکرد.
این به یونگی ارامش میداد و میتونستم این رو از چشماش بخونم.
گرم صحبت بودیم که صدای زنگ در اومد.
٪چه عجب پسره ی هَوَل اومد.٪
مینهو غرغر کنان سمت در رفت و بعد چند دقیقه، مینهو با دست پر ابجو اومد توی پذیرایی و با پر انرژی ترین حالت داد زد.
/پسر باحالتون اومممممد، ابجو خریدم مست کنیم بریم فض.....یا جد سفید برفی...محض رضای قدیسه بودا این بیبی دیگه کیه؟/
تو یه حرکت ابجوها از دست این جونسوکه لندهور افتاد و با دهن باز به یونگی ای که از تعجب سرخ شده بود نگاه میکرد.
*اب دهنتو جمع کن هَوَل، این دوستمه.*
"سلام من یونگیم."
جونسوک اومد قدمی برداره که مینهو کشون کشون ازمون دورش کرد.
٪بیا اینجا که من با تو کار دارم٪
YOU ARE READING
عشق گناهبار ما
Romanceتیزر ꜜ ⸽ من خودم را کشتم. روحم را. احساساتم را نیز خودم با دستان خودم خفه کردم. تقصیر من نیست که بد بزرگ شدم. تقصیر من نیست که به جای عشق به من نفرت آموختند و به جای بخشش، بیرحمی. من مقصر این نیستم که کسی دوستم نداشت. تقصیر من نیست که تنها بودم. ...