[یونگی]
دکتر با لبخند ساده ای گفت و از در بیرون رفت و من با هوسوک تنها شدم.
لبه تخت نشستم و دستشو گرفتم و نوازشش کردم که نگاهشو بهم داد.
"فردا برمیگردیم کلیسا."
با لبخندی گفتم و نفس عمیقی کشیدم.
*من، بهتره که برگردم خونه.*
"چی؟ چرا؟"
*خب..فک نکنم دیگه کاری تو کلیسا مونده باشه که به من نیازی باشه.*
"چرا هست، یه کاری هست به باید همیشه انجامش بدی."
سکوت کرد و سوالی بهم زل زد.
"هنوز باید هرشب منو بغل کنی تا خوابم ببره، هنوز باید پیشم بمونی، هنوز باید باهام یک جا زندگی کنی و هنوز باید مثل قبل شیم."
*من...نمی..*
"فک کن مجبوری، تو بهم بدی کردی و منم بهت بدی کردم، وقتشه برای هم جبران کنیم چون هیچ جوره بی حصاب نمیشیم."
*یونگی، تو مطمعنی میخوای دوباره منو کنارت ببینی؟ مطمعنی میخوای بهم یه فرصت دیگه بدی؟*
سری تکون دادم و تمام سعیمو کردم که مطمعن بودنم معلوم شه.
"اره مطمعنم، میخوام مثل قبل شیم بدون یاد اوری گذشته. شاید اوایل سخت باشه ولی میتونیم. میخوام به هردومون یه فرصت دوباره بدم."
بالاخره لبخند روی لباش اومد، دلم برای این لبخندا تنگ شده بود. خیلی زیاد.
سرشو پایین انداخت و منم چونشو گرفتم و با جلو کشیدن خودم، لبامو به لبای گرم و نرمش رسوندم و یه بوسه خیس و اروم رو شروع کردم که یهو با شنیدن صدای در اتاق سریع کشیدم عقب که دیدم مینهو اومده و بِر و بِر داره بهمون نگاه میکنه!
با لبخند براش سری تکون دادم و روی صندلی نشستم که مینهو اومد جلو و هوسوکو بغل کرد.
٪پسره ی عوضی اشغال بیشعور قدرنشناس خودخواد عاشق پیشه، این چه غلطی بود کردی؟ هان؟ احمق به یونگی، من، مامانت و داییت فک نکردی گاو استوایی؟ بیشعور قبلا بهت گفته بودم اگه یه بار دیگه خودکشی کنی خودم میکشمت.٪
به حرفای نامفهوم مینهو خندیدم و به هوسوک که مبهوت و بی حرکت مونده بود اشاره کردم که بغلش کنه؛ هوسوک هم بغلش کرد و غر زد.
*باشه حالا توعم...حالا که زنده ام.*
یهو مینهو از بغلش دراومد و سیلی ارومی بهش زد.
٪حتما باید میمردی؟ عوضی بی ملاحظه.٪
*یااا..چته مرتیکه؟*
٪فقط ببند دهنتو! هوووف...مامانت تو راهه داره میاد.٪
*هووم..به اون چی گفتین؟*
٪گفتیم توعه خر لبه پنجره نشسته بودی که تعادلتنو از دست دادی و افتادی زمین و ک*ص شدی.٪
*یاا..نمیتونی مث ادم زر بزنی؟*
٪نه.٪
"خیلی خب بچه ها، اروم باشین."
با خنده گفتم و به صندلیم تکیه دادم، واقعا خوشحالم که همه چیز داره به حالت عادی برمیگرده.
دوباره در باز شد و پدر پارک اومد تو و اولین کاری که کرد اومد جلو و هوسوکو بغل کرد.
₩اه...تو چته بچه؟ چرا هرچی میشه سریع خودکشی میکنی؟ لعنتی ترسوندیم.₩
*ببخشید دایی جونم.*
₩احمق.₩
پدر پارک گفت و ازش جدا شد.
₩حالت خوبه؟ درد داری؟ دکتر معاینت کرد؟₩
*خوبم دایی، فقط یکم کمر درد دارم.*
₩هوووف...خداروشکر.₩
°پسرم؟°
با شنیدن صدای بغض دار خانم جانگ همه به در نگاه کردیم که مادرش هم یه راست اومد جلو و هوسوکو بغل کرد.
°اه پسرم جون به لبم کردی!°
با اشاره ای که مینهو بهم کرد، همراهش از اتاق رفتم بیرون و توی راهرو ایستادیم.
٪ببینم چیشد؟ همه چی اکیه؟٪
"اره. عالیه همه چی..باهاش حرف زدم و همه چی خوب پیشرفت."
٪اه...خدارو شکر.٪
"عاام..راستی! خانم جانگ رو راضی میکنی هوسوک بیش من بمونه؟"
٪اره اون با من.٪
"اه...باورم نمیشه بالاخره همه چی داره درست میشه، خیلی ازت ممنونم مینهو..خیلی ممنون."
مینهو لبخندی زد و دستشو دوستانه روی شونم گذاشت.
*وظیفمه...خب..بیا بریم تو*
~~~
*یونگی تو دیگه برو کلیسا، فردا باید بری مدرسه.*
تکیمو از صندلی گرفتم و کشی به عضلاتم دادم.
"مینهو به مدیر توضیح داده، گفته که باید مراقب تو باشم."
*میگم، به پدر مین زنگ نزنن!*
"نه اونم گفته."
*اها..خوبه.*
"خب؟"
گفتم و منتظر بهش نگاه کردم.
*چی خب؟*
"نمیری اونوم منم بخوابم؟"
*اوه...عام..اره بیا*
یکم توی تخت جا به جا شد و برام جا باز کرد که لبخندی زدم و بعد دراوردن کفشام کنارش دراز کشیدم و بغلش کرد.
اونم بغلم کرد و نفس عمیقی کشید.
"عشقم..."
*هووم؟*
"دوست دارم"
چند لحظه مکث کرد و جوابمو داد.
*منم همینطور...خیلی زیاد*
بوسه ای روی سرم زد و منو بیشتر به خودش فشورد.
*از این به بعد...هرچی تو بگی همونه. دیگه بهت اسیب نمیزنم، قول میدم.*
"میدونم عشقم. میدونم که بهم اسیب نمیزنی...من بهت اعتماد دارم."
با دودلی گفتم و بوسه ای روی خط فکش گذاشتم و لب زدم.
"کمرت هنوز درد میکنه؟"
*نه عزیزم بهترم.*
"فردا برگشتیم کلیسا برات بیبیمپاب درست میکنم، دوست داری؟"
*اره. تو هرچی درست کنی دوست دارم.*
لبخندی زدم و چشمامو بستم تا بخوابم و خودمو برای فردا که مثل شروع دوباره عشقمونه اماده کنم.
KAMU SEDANG MEMBACA
عشق گناهبار ما
Romansaتیزر ꜜ ⸽ من خودم را کشتم. روحم را. احساساتم را نیز خودم با دستان خودم خفه کردم. تقصیر من نیست که بد بزرگ شدم. تقصیر من نیست که به جای عشق به من نفرت آموختند و به جای بخشش، بیرحمی. من مقصر این نیستم که کسی دوستم نداشت. تقصیر من نیست که تنها بودم. ...