[هوسوک]
دستمالی از جلوی اینه برداشتم و کامم رو از روی زمین جمع کردم.
بغض گلومو گرفته بود، چرا اون حرفارو اونطور بیرحمانه بهش زدم؟ اونکارو..چطوری باهاش کرد؟ چطوری حرفا و کارام دست خودم نیست؟
نفس عمیقی کشیدم و از اتاق رفتم بیرون که صدای هق هقاشو از خزانه شنیدم.
سریع از پله ها رفتم پایین که شنیدم یکی پیششه.
٪گفتم که دست خودش نیست...هیشش..اروم باش٪
مینهو بود. داشت باهاش حرف میزد.
"من..هق..من خوبم...فقط یکم دلم شکست ولی...
مشکلی نیست..هق.."
٪یونگی اینا ادامه داره، باید صبور باشی ولی این
بی انصافیه ازت اینو بخوام.٪
"اه...خوبم..مشکلی نیست...هوسوکم خوب میشه."
٪میدونم میگی خوبی ولی نیستی...میخوای منم اینجا باشم؟٪
"نه..نه تو کار و زندگی داری، پدر پارک هست."
٪مطمعنی از پسش برمیای؟٪
"اره..میتونم."
قدمی برداشتم و رفت تو خزانه که یونگی سریع اشکاشو پاک کرد و مینهو از جاش بلند شد.
٪من تنهاتون میزارم.٪
گفت و از خزانه بیرون رفت.
کنار یونگی نشستم و با شرمندگی به چشماش که به جای نا معلومی خیره بود نگاه کردم.
*یونگی...من..معذرت میخوام..دست خودم نبود..*
"عاام..میدونم..اشکالی نداره."
نگاهشو بهم داد و لبخند تلخی زد.
*گلوت چطوره؟*
"من...خوبم"
*بابت حرفام، معذرت میخوام.*
"مهم نیست...عصبی بودی"
*میدونم دلتو میشکنم..اگه بخوای...میتونم برگردم خونه و...*
"نه...باهم از پسش بر میایم..پیشم بمون."~~~~~
*عشقم همه چیو خریدیم دیگه تمومه.*
"فقط مونده تزئین اتاق و درست کردن شیرینی درسته؟"
*با مادرم صحبت کردم، راحت میای خونمون.*
"خوبه."
لبخندی زد و باهم وارد محوطه کلیسا شدیم که گوشیم زنگ خورد، یونگی خریدارو برد توی کلیسا و منم گوشیو جواب دادم.
*بله مینهو؟*
(₩هی هوسوک....می خوام دوستپسرتو قرض بگیرم.₩)
*هان؟ چرا؟*
(₩گفته بودم یه کراش دارم...₩)
*خب؟*
(₩برای کریسمس میخوام براش کادو بگیرم، برای همین به سلیقه یونگی نیاز دارم، طرف دقیقا کپی یونگیه.₩)
*نه مینهو من یونگو تنها جایی نمیفرستم.*
(₩ولمون کن جون ما..میاد خونم جای دوری نمیریم.₩)
*خیلی خب ولی دیر نیاین.*
(₩باشه میام دنبالش.₩)[یونگی]
اه..فک کنم مینهو زنگ زده، اگه بتونه هوسوکو راضی کنه میریم دنبال هدیه کریسیمس.
هنوز نمیدونم دقیق چی براش بگیرم ولی بالاخره یه چیزی پیدا میشه.
خریدارو تو اتاق ول کردم و روی تخت ولو شدم.
احساس میکنم به بار روحی شدید رو دوشمه که شونه هامو خم میکنه و پام دارن سست میشن.
اینکه هربار هوسوک سر چیزای کوچیک و بی اهمیت سرم داد میکشه عذاب اوره، دلمو میشکونه و همش عصبیه. اخرین باری که باهم رابطه داشتیم یادم نیس فقط همون بلوجاب زوریم بود.
حداقل دیگه منو نمیزنه یا..نمیدونم...فقط با حرفا و تن صدای بالاش منو خورد میکنه.
این خوبه دیگه نه؟ فردا شب کریستمسه، با اینکه خوشحالم امسال دارم با کسی جشنش میگیرم، ولی
اونقدر روحم بی حال و غمگینه که ذوقم رو کور میکنه.
همش داد و بیداد های هوسوک تو مغزمه و من هر لحظه میتونم منفجر شم.
اینکه روی همه چی حساس شده به کنار، همش بهم شک داره و نمیزاره حتی تنهایی تا سوپر مارکت رو به روی کلیسا برم.
وقتی توی این شرایط ثبات روانی نداره، زندگی کردن کنارش خیلی سخت میشه.
*یونگی...*
با شنیدن صداش از روی تخت بلند شدم و جواب دادم.
"جانم؟"
*مینهو زنگ زد، داره میاد دنبالت تا برای کراشش کادو بخرین.*
"اوه...واقعا؟"
الکی مثلا من نمیدونم.
*اره لباساتو در نیار، یکم دیگه میرسه.*
"عاها..باشه.."
*لازم به گفتن که نیست درسته؟*
"اره...میدونم."
*خوبه، تکرارشون کن.*
"بدون اینکه بهت خبر بدم کاری نمیکم، حق الکل خوردن ندارم، به کسی نگاه نمیکنم و اجازه نمیدم کسی نزدیکم شه."
*و؟*
ابرویی بالا انداخت و منتظر تکرار قانونای مزخرفش بود.
"و دیرتر از ساعت 6 که هوا تاریک میشه بیرون نمیمونم."
*خوبه.*
داره؛پدر مین میشه. دقیقا همون رفتار و اخلاق که حس میکنم هوسوک من اینجا نیست.
حس خفگی میکردم و این حس باعث شد ناخواسته افکارمو به زبون بیارم.
"داری شبیه پدر مین میشی."
گفتم و داشتم سمت در میرفتم که دستمو محکم گرفت و با عصبانیت پرتم کرد رو تخت.
*چی گفتی؟*
اوه نه! دوباره رگای پیشونیش بیرون زده و چشماش قرمزه.
"هوسوک...خواهش میکنم اول قرصاتو بخ..."
سیلی محکمی به گوشم زد، درست مثل سیلی های پدر مین گوشم سوت کشید و گونم بی حس شد.
*تو فک میکنی من شبیه اون عوضیم؟*
در مقابل دادش سکوت کردم توی چشماش دنبال هوسوک خودم میگشتم، ولی خبری از اون مهربونی و عشق نبود.
خنده عصبی کرد و اومد چیزی بگه که گوشیش زنگ خورد و جواب داد.
*هان؟*
.........
*نظرم عوض شد این با تو جایی نمیاد، باید ادمش کنم.*
..........
*به منچه حالا گمشو خونتون.*
.......
*نه فقط باید یکم کتک بخوره تا یه سری چیزا واسش درس عبرت شه*
...........
*به تو هیچ ربطی نداره! یونگی مال منه و هر کاری بخوام باهاش میکنم.*
نفسم بند اومد و از ترس توی خودم جمع شدم، گوشیو قط کرد و رو تخت انداخت.
*خب...پس من دارم شبیه پدرت میشم نه؟ منو داری با اون مقایسه میکنی؟*
قدمای سنگینی سمتم برداشت و توی صورتم خم شد.
*اگه بلای بدتر از اون سرت بیارم چی؟*
فکمو تو دستش گرفت و محکم فشار داد.
"هوسوک...لطفا قرصتو بخور."
یقمو گرفت و اومد سیلی دیگه ای بزنه که با صدای مینهو سمت در برگشت.
٪کار احمقانه ای نکن که بعدش پشیمون شی.٪
با عصبانیت ولم کرد سمت مینهو رفت.
*تو اینجا چه غلطی میکنی؟*
٪توی اتاق یونگیم، به تو چه؟٪
*برو بیرون.*
٪اومدم دنبال یونگی، اون اسباب بازیت نیست که هرکاری خواستی باهاش بکنی، برای بیرون رفتن نیاز به اجازه تو نداره فهمیدی؟٪
*اون مال منه و هرکاری بخوام باهاش میکنم.*
٪اون وقتی مال توعه که تو خودت باشی، وقتی خودت نیستی دلشو میشکنی و صورتشو قرمز میکنی. قرصاتو بخور، ما میریم.٪
مینهو گفت و سمتم اومد، دستمو گرفت و سمت در رفتیم و داشتیم بیرون میرفتیم که هوسوک اونیکی دستم رو گرفت.
*نمیزارم بری.*
٪من میبرمش.٪
*رو چه حساب میخوای دوستپسرمو با خودت ببری؟*
٪ برای اینکه بلایی سرش نیاری، به صورتش یه نگاهی بنداز.٪
تمام وقت سرم پایین بود و نمیتونستم حالت صورت هوسوکو تشخیص بدم.
٪میبینی؟ این کار توعه! تو دوستپسرتو زدی. ولی حتی تقصیر تو نیست..فقط..قرصاتو بخور.٪
گفت و از در بیرون رفتیم که هوسوک دستمو فشرد.
*یون..یونگی من...متاسفم...*
با چشمای اشکیم سرمو بالا اوردم و لبخندی زدم.
"اشکالی نداره عشقم...ما..زود برمیگردیم."
گفتم و دستامو ازاد کردم، از پله ها بالا رفتم و خودمو به ماشین مینهو رسوندم که خودشم اومد و سوار شدیم.
٪ببینم خوبی؟٪
"اه...فقط...بریم برای هوسوک کادو بگیریم."
٪باشه، پس میریم یه پاساژ ٪
"باشه."
با کشیدن دستی لای موهاش، ماشین رو روشن کرد و راه افتادیم.
"راستی پدر پادک حواسش به هوسوک هست؟"
٪اره هست نگران نباش.٪
"اها."
٪میخوام ازت یه سوال بپرسم که باید بدون خجالت جواب بدی.٪
"ب..باشه.."
٪اخرین سکستون کی و چجوری بود.٪
"خ..خب...توی این چند شب سکس نداشتیم فقط...
ازم خواست به زور بهش بلوجاب بدم."
٪هووم..قبلا اینطوری نبود، اونموقعا که تازه سکس کردنو شرو کرده بود، هرشب باید یکیو براش جور میکردم.٪
"الانم اینطوری نیست که نخواد ولی...معمولا شبا عصبانیتش خیلی زیاده و منم برای اینکه کاری نکنه و بهونه ندم دستش یه گوشه میشینم و اونم معمولا با یه بهونه ای دنبال سکسه، برای همین وقتی من کاری نمیکنم میخوابه."
٪هوووم...پس دلش برات تنگ شده ولی از اونور نمیخواد سکس کنه یا اعتراف کنه که میخوادت.٪
"اوهوم...منم پیش قدم نمیشم، میترسم یاد اون اتفاق بیوفته."
٪اکی...رسیدیم پیاده شو.٪
به خودم اومدم که دیدن جلوی یه پاساژ خیلی بزرگ پارک کرده.
امیدوارم اگه چیز خوبی دیدم پولم برای خریدش برسه چون همین پولی هم که دارم تمام پس اندازمه.
از ماشین پیاده شدیم و باهم وارد پاساژ شدیم.
دونه به دونه مغازه هارو رد میکردیم و هیچ چیز خوبی برای هوسوک پیدا نمیکردیم و منم کلافه شده بودم که به اخرین مغازه پاساژ رسیدیم و مینهو منو به زور مجبورم کرد به ویترین نگاه کنم.
"هی...فکرشم نکن."
مغازه وسایل جنسی...واقعا دلم میخواد زمین دهن باز کنه و من برم توش.
٪هوووم...یه بات پلاک گربه...با یه تل گوش گربه میتونه هوسوکو حشری کنه.٪
"نخیر بیا بریم."
شونمو گرفت و منو جلوی ویترین نگه داشت.
٪خوشش میاد یونگی، خیلیم زیاد!٪
"خجالت میکشم لعنتی..."
٪مهم نیست.٪
"جدا از اینا خیلی گرون به نظر میاد، فک نکنم پول کافی داشته باشم."
٪من میخرم برات، این هدیه کریستمس من به توعه و تو هم میپوشیشون برای هوسوک به عنوان هدیه به هوسوک.٪
"خجالت میکشششممم."
٪اشکال ندارم، بعدا خجالتت میریزه.٪
ESTÁS LEYENDO
عشق گناهبار ما
Romanceتیزر ꜜ ⸽ من خودم را کشتم. روحم را. احساساتم را نیز خودم با دستان خودم خفه کردم. تقصیر من نیست که بد بزرگ شدم. تقصیر من نیست که به جای عشق به من نفرت آموختند و به جای بخشش، بیرحمی. من مقصر این نیستم که کسی دوستم نداشت. تقصیر من نیست که تنها بودم. ...