~~~~~~~
همه رفته بودن و فقط مینهو و هوسوک کنار قبر نشسته بودن و گریه میکردن، کاری نمیشد بکنم، فقط یک گوشه نشسته بودم که دیدم پدر پارک اومد توی ارامگاه و کنارم نشست.
فکر میکردم رفته، اخه بعد از سخنرانی رفته بود.
₩بهترین دوستشون بود، خیلی سخته.₩
"اره...هوسوک دیشبو اصلا نخوابید، ذهنش درگیر بود."
₩مینهو هم همینطور.₩
با حرفش چشمام گرد شد و بهش نگاه کردم که سریع سعی کرد سوتی ای که داده بود رو جمع کنه.
₩ن...نه..یعنی...من..برای تسلیت زنگ زدم...اره..بعد
...عاام...صبح بود گفت دیشبو نخوابیده...ف..فکر
نکنی ما باهمیم هااا..₩
"منکه حرفی نزدم."
وقتی متوجه سوتی دومش شد، دستی به موهاش کشید و منم سعی کردم اون موقعیت رو عوض کنم.
"...پدر پارک.."
₩هووم؟₩
"به نظرتون...به بهشت میره؟"
₩اه...اگه بخوام حقیقت رو بگم با این حجم از گناه ها هممون طبقه هفتم جهنمیم.₩
خیلی جدی گفت و حرفشو با نفس کوتاهی که گرفت، ادامه داد.
₩ولی میدونی...من حس میکنم مهم دل ادمه که پاک باشه. بعضی خوشگذرونی ها و لذت ها، همجنسگرایی و غیره شاید گناه باشد ولی اینا همشون هیچ ضرری به کسی نمیزنه. اگه کاری وجود داشته باشه که ضرری نداشته باشه خودش سود محسوب میشه، ولی ادمایی وجود دارن که دل ناپاکی دارن، وجودشون پر از سیاهیه، جونسوک جزء اونا نبود چند باری دیده بودمش.₩
"اما اگه روحش تو این دنبا بمونه چی پدر پارک؟"
₩یادته قرار بود باهام راحت باشی؟₩
"عاا..ببخشید دایی."
₩خب...روحش اگه تو این دنبا بمونه هم میتونه به خواسته خودش باشه ، هم اگه کار ناتمومی تو این دنیا داشته باشه بمونه.₩
"مثلا چه کار ناتمومی؟"
₩مثلا دیدن خوشبختی تو و هوسوک، شاید اینو خیلی دلش میخواد ببینه.₩
لبخندی زدم و به هوسوک نگاه کردم که داشت از مینهو خدافظی میکرد.
₩من دیگه میرم، مراقب هوسوک و خودت باش.₩
"مرسی دایی..خدافظ."
بعد خدافظی، هوسوک اومد و منم از جام بلند شدم و بغلش کردم.
"خوبی؟"
*نه اونقدرا..*
لبخند نگرانی زدم و روی صندلی نشوندمش و یه بطری اب بهش دادم.
"عشقم اینو بخور، من میرم دستشویی بعد باهم برمیگردیم خونه، خب؟"
*باشه..*
دستی به موهای مرتبش کشیدم و سمت دستشویی ارامگاه رفتم، مینهو هم حالش خیلی بد بود...امیدوارم اروم شده باشه..چمیدونم.
در دستشویی رو باز کرد و با دیدن دایی و مینهو که داشتن همو میبوسیدن ماتم برد که از هم جدا شد و یه لحظه بی حرکت موندن.
ESTÁS LEYENDO
عشق گناهبار ما
Romanceتیزر ꜜ ⸽ من خودم را کشتم. روحم را. احساساتم را نیز خودم با دستان خودم خفه کردم. تقصیر من نیست که بد بزرگ شدم. تقصیر من نیست که به جای عشق به من نفرت آموختند و به جای بخشش، بیرحمی. من مقصر این نیستم که کسی دوستم نداشت. تقصیر من نیست که تنها بودم. ...