~~~~وسط تخت خوابیدم که هوسوک از دستشویی بیرون اومد و سمتم اومد.
گوشه پتو رو کنار زد که بخوابه ولی من از جام جم نخوردم.
*عشقم برو کنار دیگه، چرا یهویی وسط خوابیدی؟*
"نمیرم"
*خب..جا نیست که من بخوابم!*
"رو زمین کلی جا هست، میتونی اونجا بخوابی"
*یاا..چرا اینطوری میکنی؟!*
"یا باتم من میشی، یا مجبوری روی زمین بخوابی"
دستمو گرفت و خم شد لبامو ببوسه که با دست ازادم به عقب هولش دادم و پسش زدم.
"بهم نزدیکم نمیشی"
*هی..نکن این کارو! من نمیخوام باتم باشم.*
"منم نمیخوام تنها کسی باشم که سوراخش مورد عنایت قرار داده میشه."
*عشقم منکه بدون لمس کردنت، بدون بغل کردنت خوابم نمیبره، اصن رو زمین بدن درد میگیرم، اینا برات مهم نیست؟!*
"درد باتم بودنت کمتره، میتونی باتم بودن رو انتخاب کنی."
*حالا چرا انقدر کلید کردی رو باتم بودنم؟*
جوابی ندادم و چشمامو روی هم گذاشتم.
"تشک نداریم، فقط یه پتو و بالش توی کمد هست، میتونی از اونا استفاره کنی."
*باورم نمیشه، اصلا برات مهم نیست رو زمین بدن درد میگیرم؟*
"بهت حق انتخاب دادم."
*خودخواه...*
اینو که گفت چشمام و باز کردم و تو چشمای ناراحتش نگاه کردم.
"تو خودخواهی، برای اینکه حاظر به باتم شدن نیستی و فقط از من انتظار داری باتمت باشم."
*خب من از باتم بودن خوشم نمیاد!*
"مشکل خودته"
پشتمو بهش کردم که با صدای ناراحت لب زد.
*انگار حتی یه زره ام برات مهم نیستم.*
گفت و سمت کمد رفت، از اینه دیدم که پتو و بالش برداشت و رفت به دور ترین نقطه از من و روی زمین خوابید.
راستش وقتی ناراحتیشو دیدم خودمم ناراحت شدم، راست میگه که بدن درد میگیره ولی فکر میکردم تسلیم شه و باتم بودن رو انتخاب کنه.
واقعا حاظر نیست بخاطرم باتم شه؟ ممکنه نظرش عوض نشه؟
در هر صورت من باید روی حرفم پا فشاری کنم، اونم باید بخاطرم باتم شه.
کل زمانی که وول میخورد و یک قسمت از بدنشو با هربار تکون خوردنش ماساژ میداد رو از اینه شاهد بودم.
وجدانم اروم و قرار نداشت که اینطوری داره سعی میکنه روی زمین بخوابه. ولی..شاید همین امشب منصرف شه و باتم بودنو انتخاب کنه![هوسوک]
اصلا باورم نمیشه که از تخت بیرونم کرده. من رو زمین دارم سعی میکنم بخوابم ولی اون...هع..واقعا که!!!! اون راحت گرفته خوابیده و عین خیالشم نیست.
جدا از اینکه رو زمینم و دارم سعی میکنم بدن دردم رو که ناشی از فشار بدنم روی زمین سخته رو نادیده بگیرم، نمیتونم بدون بغل کردنش بخوابم. دلم بدنشو میخواد. بغلش کنم، بوش کنم و با بوی تنش ارامش بگیرم و بخوابم.
چیزی جز بالش زیر سرم برای بغل کردن تو اتاق وجود نداشت، برای همین بلند شدم و بی سر و صدا از جلوی اینه اسپری بدن یونگیو برداشتم و به بالشم زدم، برگشتم سر جام و پتوم رو روی خودم کشیدم و مثل یه بیچاره بالشم رو زیر سرم برداشتم و بغلش کردم. درسته، سرم روی پارکتای سفت اتاق بود و تنها شانشی که داشتم این بود که بخاطر نزدیک بودن بخاری بهم، پارکتا گرم بودن.
بالش رو عمیق بو کردم و به خودم فشوردمش و با توهم اینکه یونگیه سعی کردم بخوابم.
STAI LEGGENDO
عشق گناهبار ما
Storie d'amoreتیزر ꜜ ⸽ من خودم را کشتم. روحم را. احساساتم را نیز خودم با دستان خودم خفه کردم. تقصیر من نیست که بد بزرگ شدم. تقصیر من نیست که به جای عشق به من نفرت آموختند و به جای بخشش، بیرحمی. من مقصر این نیستم که کسی دوستم نداشت. تقصیر من نیست که تنها بودم. ...