با حرفی که زد چشمام از تعجب گرد شد و نگاهمو ازش دزدیدم.
حس کردم منظوری از این حرفش داره برای همین استرس گرفتم.
فک کنم استرسمو از چهرم تشخیص داد برای همین دستشو برداشت و دوباره همونطور که به فیلم نگاه میکرد لب زد.
*منظوری نداشتم فقط حقیقتو گفتم، اگه میخوای گرایشتو پیدا کنی من کمکت میکنم.*
"نمیخوام گناه کنم."
*بعدا مجبور میشی گناه کنی، چه دیر، چه زود.*
حرفاش تا حدودی درست بود، دروغ چرا؟ من تاحالا به گرایشم که هیچ، به اینکه یه روزی سکس میکنمم فکر نمیکردم ولی الان دارم فیلم بزرگسال میبینم.
"اگه بخوام بفهمم، چطوری میشه فهمید؟"
با حرفم لپتاپشو بست و کنار گذاشت، یکم تو جاش جابه جا شد و دستاشو به هم قفل کرد.
*خب، راهای زیادی هست. تاحالا به اندام دختر یا پسری نگاه کردی و با خودت گفتی که چقدر جذاب و سکسیه؟*
"نه."
*واقعا؟*
"اوهوم."
*نکنه اسکشوالی؟*
"ینی چی؟"
*هیچی ولش کن...خب...بیا فیلم پورن یا داستان پورن بخون، هم گی هم استریت.*
"هان؟"
استریت دیگه چیه؟ ینی سکس عادی؟ شاید منظورش همینه.
*ولش کن، باید یه زنگ به بیبی بزنم بیاد یه کمکی بهم برسونه.*
"نخیر لازم نکرده، نمیخوام."
*باشه بابا....هوف...تو ام که کلا با همه چی مشکل داری.*
"خب چرت و پرت میگی. اصلا نمیخوام غلط کردم پرسیدم، نمیخوام مثل تو بار گناه به دوش بکشم."
*من که از گناهام راضیم.*
"اصلا تو قرار بود اعتراف کنی."
*اگه با شنیدن گناهام حال میکنی میگمشون. خب، اولین گناهم ای...*
"وایسا، یعنی میخوای صاف تو چشمام نگاه کنی و گناهاتو به زبون بیاری؟"
*اره خب مگه بقیه چیکار میکنن؟*
"خب بقیه خجالت میکشن و بخاطر شرمندگیشون پشت دیواره ی چوبی با پدر صحبت میکنن."
*خب من نه خجالت میکشم و نه احساس شرمندگی میکنم، برای همین صاف تو چشمات زل میزنم و میگم.*
خیلی پررو بود، چطوری انقدر با گناهکار بودنش خوشحاله؟ واقعا پسر عجیبیه!
*خب بزار همرو به طور خلاصه برات بگم. من سکس میکنم، سکس با پسر هم میکنم، مشروب میخورم، دخترا و پسرا رو لمس میکنم و دزدی میکنم ولی کمتر وقتا، جق هم میزنم...اوومم، دیگه...*
دیگه داشت مغزم از اینهمه گناهی که میکرد سوت میکشید.
"بسه دیگه. ولش کن."
*این تازه اولشه اخه...*
"نمیخوام بشنوم....خوابم میاد."
حرفمو زدم و سریع دراز کشیدم و پشتمو بهش کردم.
*عام...خیلیخب پس چراغارو خاموش میکنم.*
از رو تخت بلند شد و بعد خواموش کردن چراغا برگشت روتخت، یعنی میخواد رو تخت من بخوابه؟
"هی..نکنه میخوای اینجا بخوابی؟"
*خب کجا بخوابم؟*
"برو...اه..ولش کن بخواب، فقط به منم دست نزن."
حرفمو اونقدر محکم زدم که اگه کسی با این لحن بهم هشدار بده گوش میکنم.
ولی برعکس، وقتی هوسوک دراز کشید دستاشو دور کمرم حلقه کرد و خودشو از پشت بهم چسبوند.
میتونستم دیکشو روی باسنم حس کنم و نفسای گرمش که به گردنم میخورد.
حقیقتا دیکش خیلی بزرگ بود و کامل حس میشد و این معذبم میکرد.
"گفتم بهم دست نزن."
*گفتم باید یه چیزیو بغل کنم تا خوابم ببره.*
"دفه بعدی برای خودت بالش بیار."
*رو تخت برای یه بالشت اضافه جا نیست، مشکلت چیه؟*
"مثل زالو بهم چسبیدی بعد بهم میگی مشکلت چیه؟"
با حرفم توی جاش تکون خورد ولی رسما دیکشو به باسنم مالید و فشار داد.
*میدونم که اونقدرام بدت نمیاد.*
لال شدم، به معنای واقعی از تعجب و پررویی این پسر لال شدم و سکوت کردم.
نمیتونستم با حس کاملا واضح دیکش اونم در حالی که از پشت بهم چسبیده بخوابم.
حتی قابل تشخیص نبود برام که خوابه یا نه.
داشتم سعی میکردم از صدای نفساش بفهمم، که یهو پاشو دورم حلقه کردم و بین پاهای خودم قفل کرد.
همون لحظه که داشت اینکارو میکرد چندین بار دیکشو مالید بهم و دوبار بهم کوبیدش.
اون داشت رسما بهم دست میزد و این ازار جنسی میشد ولی....
ولی من اعتراضی نمیکردم، نه از اینکه میترسیدم و البته نمیشه گفت از این کارش خوشم میاد ولی...نمیدونم چرا واقعا.
دیگه وقتی فک کردم از این بیشتر پیش نمیره، لباشو پشت گردنم حس کردم، خیس بود و گرم.
دیگه واقعا داشت زیاده روی میکرد ولی باید خودمو میزدم به خواب وگرنه اگه اعتراضی کنم، میتونه بگه پس چرا همون اول اعتراض نکردم.
به هر حال، با هر سختی ای بود خوابیدم و دیگه نفمیدم چطوری لمسم میکرد.
VOCÊ ESTÁ LENDO
عشق گناهبار ما
Romanceتیزر ꜜ ⸽ من خودم را کشتم. روحم را. احساساتم را نیز خودم با دستان خودم خفه کردم. تقصیر من نیست که بد بزرگ شدم. تقصیر من نیست که به جای عشق به من نفرت آموختند و به جای بخشش، بیرحمی. من مقصر این نیستم که کسی دوستم نداشت. تقصیر من نیست که تنها بودم. ...