فصل هفتاد و ششم
انتهای روز دهم، خوابگرد
- بانو جاناتان کجا هستن؟
جاوا پاسخ داد: «فکر کنم هنوز تو سالن کتابخانه باشن.»
سپاد تشکر کرد. از پلهها بالا رفت و پشت درب سنگی ایستاد. نفس عمیقی کشید و ازآنجاییکه در زدن بر آن درب قطور فایدهای نداشت، بهآرامی کمی بازش کرد تا صدا عبور کند؛ سپس گفت: «بانوی من!»
- بیا داخل.
سپاد در را هل داد و وارد شد. تعظیم کوتاهی کرد و گفت: «در مدتی که جلسه داشتید، کارهایی که بهم محول کردید رو تموم کردم.»
- ممنونم سپاد. حال دوستت خوب بود؟
صدایش گرفته به گوش میرسید. سپاد سرش را بالا گرفت و به هستیا نگاه کرد. پشت به او، در وسط سالن ایستاده بود و به سمت او برنمیگشت. تصویر عجیبی بود! «بانوی من، شما حالتون خوبه؟!»
هستیا نفس عمیقی کشید و پاسخ نداد. سپاد نگران شد. جلو رفت و خواست دوباره بپرسد که هستیا سرانجام جواب داد: «خوبم؛ فقط خستهام. به حضورت در اینجا بیشتر نیاز دارم سپاد. از فردا لازم نیست به دنبال رهبر گری بری.»
- بانوی من؟! مطمئنید؟ هنوز لازمه که کسی اون رو زیر نظر بگیره.
- رهبر گری کاملاً مورد اعتماد من هستن، حتی بیشتر از تو.
با شنیدن این حرف، دستهای سپاد شل شدند و دو طرف بدنش آویزان افتادند. کلام هستیا یک تیر شد و در قلبش نشست. هستیا در آن طرف اتاق لبش را گاز گرفت و خودش را بابت گفتن قسمت آخر حرفش سرزنش کرد. نمیخواست عجولانه واکنش نشان دهد. «بانو... من کار اشتباهی کردم؟»
- نه سپاد. معذرت میخوام! من فقط خستهام.
سپاد گردن کج کرد و سرتاپای هستیا و حالت منقبض و معذب بدنش را وارسی کرد. صادقانه پرسید: «پس چرا به من نگاه نمیکنید؟»
سپاد دید که دستهای هستیا مشت شدند و سپس به مقابلش حرکت کردند. وقتی هستیا بهآرامی به سمت سپاد برگشت، دستهایش را در هم قلاب کرده و لبخند مصنوعی و بیحالی بر لب نشانده بود. تکرار کرد: «من فقط خستهام!»
سپاد به لبخند او خیره شد و هستیا به نگاه مغموم و معصوم سپاد. باورش نمیشد این مرد با این نگاه خالص و صادق، تمام این مدت به او دروغ میگفته است. سرانجام پسر جوان تعظیم دیگری کرد و گفت: «بانو سلامت باشند! لطفاً استراحت کنید.»
و پس از کسب رخصت، از اتاق بیرون رفت. در سنگی را نیمه باز گذاشت تا هنگام خروج، حرکت دادنِ آن برای بانویش راحتتر باشد. هستیا کمی دیگر در آنجا ماند. نگاهی به کاغذی که نام سپاد را بارها بر آن نوشته بود، انداخت. قلم را در دوات فرو برد. سپس قلم خیس را بالای نام سپاد نگه داشت و اجازه داد قطرهی درشتی بچکد و اسم سپاد را در خود حل کند.
YOU ARE READING
در جستجوی خورشید
Mystery / Thrillerژانر: رازآلود/روانشناختی/عاشقانه خورشید جهان میکل پشت لایه های از ابرهای سنگین و سیاه مدفون شده است. روزها جهان پوشیده در مه است. شبهنگام بیوقفه میبارد اما ابرهای سیاه هرگز آسمان را ترک نمیکنند. بیماری جهش یافتهی هاری، مانند یک نفرین سیاه مردم را گر...