همانطور که خون از دهانش به بیرون راه پیدا میکرد
با عرق ترکیب میشد و وحشت را به وجود میآورد،
قطره اشکی از چشمهایش راه به بیرون گشود.او داشت میمرد؟
نه، او نمیتوانست بمیرد،
او برای مردن بسیار جوان بود
اما مرد،تیونگ مرد.
--- قسمت دوم ---
خورشید غروب کرده بود و ماه راهشو به آسمون پیدا کرده بود. هیچکس چیزی نمیگفت. همه شوکه یا گیج شده بودن. فهمیدن اینکه اون سه تا پسربچه چه حسی داشتن و به چی فکر میکردن، کار سختی بود. پسربچههای شیش هفت ساله بعد از چیزی که دیدن چه فکری میتونن بکنن؟
جنو سعی میکرد چیزهایی که دیده بودو کنار هم قرار بده. مامان و تیونگ فقط روی برف خوابیده بودن. آره! یا شاید داشتن آدمبرفی درست میکردن. جنو درنهایت به این نتیجه رسید که اونا فقط دارن چرت میزنن.
"من میرم بیرون." جنو همونطور که از جاش بلند میشد خبر داد.
رنجون ترسیده نگاهش کرد. "نه! مردی که توی تلوزیون بود گفت ما باید داخل خونه بمونیم!" گفت و جنو رو سرجاش برگردوند.
از بین اون سه نفر، رنجون خوب میدونست داره چه اتفاقی میافته. میدونست یه چیزی اشتباهه. میدونست خانواده جنو فقط "خواب" نبودن. میشه گفت اون از همشون بالغتر بود اما در کل، هیچکدوم هیچ ایدهای از چیزی که داشت خودشو نشون میداد نداشتن.
"اما من باید مامان و تیونگو از خواب بیدار کنم!" جنو ناله کرد، باعث شد رنجون آزرده بشه. "اونا نخوابیدن جنو! حالا بمون همینجا!"
جنو شروع کرد به گریه کردن. "اگر خواب نیستن پس چرا بیرون دراز کشیدن؟"
رنجون نمیتونست براش توضیح بده، اما باهاش همدردی میکرد. "اونا منتظرن تا یه نفر بیاد و اونارو به یه جای دور ببره." رنجون از خودش درآورد.
جنو بینیشو بالا کشید. "اونا برمیگردن؟"
"نه، اما یه روز ما میریم پیش اونا، پس نگران نباش." رنجون جنو رو بغل کرد. دونگهیوک که گوشه اتاق نشسته بود سمتشون اومد.
همینطور برای دونگهیوک، اون کاملا بیحس بود. بهخاطر شوکی که بهش وارد شده بود، کاملا بیاحساس شده بود. هیچکس نمیدونست چی داره توی ذهن کوچیکترین پسر میگذره اما قطعا افکار خوبی نبودن. "رنجون من میخوام برم خونه. مامانم کی میاد و منو میبره؟"
KAMU SEDANG MEMBACA
Snowflake | nomin
Fiksi Penggemar"اگر به برف دست بزنی، میمیری." تصور کنید کل بچگیتون رو جای ناشناسی زندانی شده باشین، از اونجا فرار کنین و بفهمین دنیا آروم آروم در حال مردنه. نصف جمعیت جهان مردهن و فقط یه راه وجود داره تا بقیهشون رو نجات بدین. شما به یه ماموریت فرستاده میشین تا...