2.
اما قلمروی دیگر، که
نیمی از خانه ما را پوشانده بود،
ترکیبی پرسروصدا از چیزهای وحشتناک،
جذاب، ترستاک و مرموز بود.از جمله سلاخخانهها و زندانها،
مستهایی که جیغ میزنند، زنانی
به شکل ماهی، گاوهایی که ناله میکنند،
اسبهایی که در حال مرگاند،
داستانهای سرقت، قتل و خودکشی.من یکبار با شیطان شرطبندی کردم، قطعا
برای بار دوم هم میتوانم انجامش دهم.وقت حرکت کردن است.
____________________
منظور نویسنده از این قسمت داستان به بعده که تقریبا
وقایعو شرح کرده.آیدی نویسنده: triviajisung
اوقات خوبی داشته باشین.💚
YOU ARE READING
Snowflake | nomin
Fanfiction"اگر به برف دست بزنی، میمیری." تصور کنید کل بچگیتون رو جای ناشناسی زندانی شده باشین، از اونجا فرار کنین و بفهمین دنیا آروم آروم در حال مردنه. نصف جمعیت جهان مردهن و فقط یه راه وجود داره تا بقیهشون رو نجات بدین. شما به یه ماموریت فرستاده میشین تا...