Stigma

65 17 17
                                    


"متاسفم متاسفم متاسفم برادر عزیزم." لکه ننگ
که نتوانستم آن روز نجاتت دهم.


--- قسمت پنجم ---

"اونارو بندازین." جنو گفت و توجه همه رو به خودش جلب کرد. صورتش حالت وحشتناکی گرفته بود. پسرهای مو بلوند به جنو نگاه کردن. هیچ چاره‌ای جز انداختن تفنگ‌هاشون نداشتن، پس همینکارو کردن.

"شما کی هستین؟؟" جنو همونطور که بهشون نزدیک می‌شد پرسید، اسلحه‌شو هنوز سمت پسرها گرفته بود.

"سوال ما هم هست." یکی از پسرها پوزخند زد و گفت.

"خب، من اول پرسیدم." جنو پرسید و اسلحه‌شو پایین‌تر آورد، دست‌هاشو به سینه زد و اخمی روی صورتش پدیدار شد.

"ما نوجوون‌های گرسنه‌ای هستیم که دنبال غذا می‌گردن. این جواب سوالتو می‌ده؟" یکی از پسرهایی که کوتاه‌تر بود با لحن تمسخرآمیزی جواب داد.

دونگهیوک خندید. "جنو من ازشون خوشم میاد، میشه نگهشون داریم؟" با چشم‌های درشتی التماس کرد. جنو و پسرهای مو بلوند صورت‌هاشونو جمع کردن. "چی؟! تو نمی‌تونی مارو نگه داری!!" پسر مو بلوندی که بلندتر بود با نفرین و فحش گفت.

دونگهیوک لبخند زد. "ما غذا داریم." زمزمه کرد و ابروهاشو بالا انداخت. پسرهای مو بلوند نگاهی با هم رد و بدل کردن و یکیشون شروع کرد به صحبت کردن: "باشه، فکر کنم می‌تونیم بمونیم." شونه‌هاشو بالا انداخت. دو تا پسرها سمتشون حرکت کردن و کنار دونگهیوک روی تنه درخت نشستن. جنو اخم‌هاشو توی هم کشید و غر زد. اونا نمی‌تونستن همینجوری با دو تا غریبه دوست بشن. اگر دزدی چیزی بودن چی؟ اگر خطرناک بودن چی؟

"جنو! بیا اینجا!" مارک فریاد زد و نوجوون اخمالو رو مجبور کرد سمتشون بره. جنو با آه آزرده‌ای روی زمین نشست.

برای خاتمه دادن به عصبانیت جنو، دونگهیوک صحبت کرد: "خب، اسماتون چیه؟" پرسید و رنجون مقداری خوراکی از کوله‌پشتیش بیرون کشید.

"من چنلوی باحالم،" پسر قد کوتاه گفت. "و اینم جیسونگه." اضافه کرد و دستشو دور پسر کوچیکتر حلقه کرد. رنجون سرشو تکون داد و بهشون مقداری خوراکی داد. پسرها با خوشحالی گرفتنش و توی دهنشون چپوندنش، انگار که چند روزی غذا نخوده بودن.

"من رنجونم." گفت و لبخند گرمی تحویل پسرها داد. مارک و دونگهیوک که کنارشون نشسته بودن هم خودشونو معرفی کردن. جنو همچنان با قیافه اخموش روی زمین سرد نشسته بود. اون به هیچ وجه "افراد اضافه شده" به گروهشونو دوست نداشت.

"این جنوعه. الان بداخلاقه، اما نگران نباشین می‌تونه خیلیم خوش قلب باشه." وقتی جنو حواسش پرت بود، مارک معرفیش کرد.

جنو به چنلو و جیسونگ نگاه کرد. "رفیق کوچولوتون کجاست؟" با سردی پرسید. مشخصا داشت به پسری که چند دقیقه پیش بین چوب‌ها و درخت‌ها دیده بود اشاره می‌کرد. چنلو با گیجی به جنو نگاه کرد. "کدوم دوست؟" پرسید.

Snowflake | nominWhere stories live. Discover now