Heart Stop

47 12 11
                                    


دل شکستگی؟

ایست قلبی؟

ضربان قلب؟

حمله قلبی؟

رنجون هیچکدوم از این‌ها رو احساس نمی‌کرد.
قلبش سرد و دست نخورده بود،
منتظر کسی که گرمش کنه.

--- قسمت نوزدهم ---

درو به هم کوبید و بیرون ایستاد.

همه مقابلش ایستاده بودن. همیشه همینطوری بوده، یا حداقل اون اینطوری فکر می‌کرد. مارک و دونگهیوک همدیگه‌رو داشتن و الان هم جنو و جمین کنار هم بودن. هیچکس برای اون باقی نمونده بود.

رنجون تنها بود.

درحالی که داشت اطراف پناهگاه حرکت می‌کرد، چنلو و جیسونگو دید که درحالی که نشسته و همو بغل کرده بودن به شیطنت بلوبری نگاه می‌کردن. این منظره باعث شد کمی از ناراحتیش کاسته بشه، اما باز دوباره ناراحتش کرد.

چنلو و جیسونگ هم همدیگه رو داشتن.

روشو برگردوند و اونجا رو ترک کرد. روی سنگی که بین انبوهی از درخت‌ها بود، نشست. آهی کشید و قطره اشکی از چشمش رها شد.
هرکسی که می‌شناختش با یکی دیگه خوشحال بود درحالی که اون اینطوری بود. هوانگ رنجون، پسری که هیچوقت هیچ چیز رمانتیکی نسبت به بقیه احساس نکرده بود. اون هیچوقت احساس گرمایی که مارک هر وقت با دونگهیوکه حس می‌کنه رو درک نکرده. هیچوقت به کسی جوری که جنو به جمین نگاه می‌کنه، نگاه نکرده. هیچوقت زندگیشو جوری که چنلو و جیسونگ با هم به اشتراک می‌ذارن، با کسی به اشتراک نذاشته.

احساس می‌کرد تنها کسیه که کنار گذاشته شده.

قلبش گل کوچیک و سردی بود که هر روز پژمرده‌تر می‌شد و این حقیقت که کسی نبود تا باعث باشه اون گل شکوفه بزنه، گیجش می‌کرد. چیزی که بیشتر از همه گیجش می‌کرد این بود که تا حالا تصور نکرده بود یه پسر می‌تونه اینکارو انجام بده.

نه، اون خودشو همیشه با یه دختر تصور می‌کرد. زمانی که اشتیاق عشق یه نفرو داشت همیشه یه دخترو کنارش می‌دید.

جنو و جمین پسرن.

مارک و دونگهیوک، چنلو و جیسونگم همینطور.

این طبیعیه اگر یه دخترو دوست داشته باشی درصورتی که پسری؟ از دیدگاه رنجون این اصلا طبیعی به نظر نمی‌رسید.

حالا که بهتر بهش فکر می‌کرد می‌دید پدر و مادرش زن و مرد بودن، حتی بقیه خانواده‌ها؛ همیشه یه زن و یه مرد بودن که توی فیلم‌ها همو می‌بوسیدن. حتی خواهر بزرگترش قبلا دوست‌پسر داشت.

به هر حال شاید خیلیم غیرطبیعی نباشه که یه پسر، عاشق یه دختر بشه.

افکار رنجون بدون هیچ استراحتی توی ذهنش سرک می‌کشیدن. نبود هیچ آموزشی درباره عشق، باعث شده بود دیوونه بشه. کلمه "جنسیت" دیگه اون چیزی که رنجون می‌دونست نبود.

ذهنش در حال کشمکش عمیقی بود که چی عادی‌ترین چیزه؟

اما دوباره ... چه چیزی عادیه وقتی درباره عشق صحبت می‌کنیم؟



_____________________

آیدی نویسنده: triviajisung

اوقات خوبی داشته باشین.💚

Snowflake | nominWhere stories live. Discover now