--- قسمت بیست و ششم---
صدای خندههای بلند، بدون توجه به شرایطی که داخلش بودن، فضا رو پر کرده بود. داشتند برای نجات زندگیشون میدویدند و به نظر میرسید با صدای بلند خندههاشون در تضاد باشه.
"چی گفتی؟" چنلو همونطور که داشتند از داخل شهر جدیدی که واردش شده بودند میدویدند، از جیسونگ پرسید. "باید به یه رقابت دعوتشون کنیم؟"
جیسونگ لبخند شیطانیای زد و نگاه کوچیکی یه پشتشون انداخت. "چرا که نه؟"
YOU ARE READING
Snowflake | nomin
Fanfiction"اگر به برف دست بزنی، میمیری." تصور کنید کل بچگیتون رو جای ناشناسی زندانی شده باشین، از اونجا فرار کنین و بفهمین دنیا آروم آروم در حال مردنه. نصف جمعیت جهان مردهن و فقط یه راه وجود داره تا بقیهشون رو نجات بدین. شما به یه ماموریت فرستاده میشین تا...