"1!"
"2!"
"3!"
"حرکت!"
جنو با تمام سرعتی که پاهای کوچیکش اجازه میدادن، دوید.
پسرهای دیگه پشتش بودند و این نشون دهنده اول بودن جنو بود.پدر و مادرش از میون جمعیت تشویقش میکردن.
با لبخند بزرگی روی صورتهاشون فریاد میزدن: "برو جنو!"
تندتر دوید و بالاخره روبان قرمز رنگ، فاصله چندانی نداشت.
با سرعت سمت روبان دوید، تا جایی که نزدیک بود زمین بخوره،
روبان پاره شد، مسابقه رو برنده شده بود.پدر و مادرش به همراه تیونگ سمتش دویدن. پدرش بلندش کرد و تاجایی
که میتونست به بالا پرتش کرد."پسر منه!!" پدرش فریاد زد و جنو رو قلقلک داد، باعث شد پسر
خندهش بگیر، ولی طولی نکشید که از بین رفت.جنو با چهره گیجش به پدرش نگاه کرد:
"صبر کن ... ت- تو واقعی نیستی!"پدرش موهاشو بهم ریخت: "منظورت چیه نونو؟ من همینجا
درست جلوت ایستادم."اشکی از گوشه چشمهای جنو خودشو رها کرد.
"ب- بابا ... تو دو ماه پیش مردی."سکوتی فضا رو پر کرد.
"متاسفم."
جنو از خواب بیدار شد.
--- قسمت چهاردهم ---
"داریم میریم مسافرت~ توی دنیایی که به گوه کشیده شده~ میون برفا راه میریم~ همه میگن نه~~"
"جیسونگ دست از خراب کردن انیشتینهای کوچک بردار! اون لعنتی برنامه کودک مورد علاقهم بود!"
"نه! بلوبری! نرو توی برف!!"
"خب پس برف روی حیوونا تاثیر نمیذاره؟"
"اگر مامانم هنوز زنده بود با کفگیرش کتکت میزد."
"هنوز نرسیدیم؟"
"چه روز خوبی!"
"خفه شو دونگهیوک."
پیاده روی قلعه بنگتن تا آکواریوم قدیمی راه فاکینگ طولانیای بود. جیسونگ و دونگهیوک دو تا نخاله بودن، چنلو نقش یه مادر مسئولیت پذیرو برای بلوبری بازی میکرد، رنجون وسیلههای عجیب غریبی که تیونگ و نامجون بهشون داده بودنو تست میکرد، جمین و مارک داستانهای بیمزه برای هم تعریف میکردن و جنو به عقل جفتشون شک کرده بود.
YOU ARE READING
Snowflake | nomin
Fanfiction"اگر به برف دست بزنی، میمیری." تصور کنید کل بچگیتون رو جای ناشناسی زندانی شده باشین، از اونجا فرار کنین و بفهمین دنیا آروم آروم در حال مردنه. نصف جمعیت جهان مردهن و فقط یه راه وجود داره تا بقیهشون رو نجات بدین. شما به یه ماموریت فرستاده میشین تا...