21

20 5 0
                                    

دارای صحنات 🔞
چشمام و باز کردم...
اطرافم تاریک بود و نمیتونستم خوب تشخیص بدم که کجام! سعی کردم تکون بخورم که دست محکمی تو اغوشش فشارم داد. هین بلندی کشیدم و دستام و به سینه هاش فشار دادم و سعی کردم ازش فاصله بگیرم.
مردمک چشمام گشاد شده بود و و ترسیده به جلو نگاه میکردم که صدای گرمش توی گوشم پیچید.
_ منم . نترس.
با شنیدن صدای اریا نفس عمیقی کشیدم و قرار گرفتم.
یکم که اروم شدم به خودم و اطرافم نگاه کردم....
چشمام تازه به محیط اطراف عادت کرده بود.
چرا انقد اینجا غریبه؟
+ آ.... آریا... مم... ماا کجاییم؟
اریا_ جنگل.
با شدت ب سمتش برگشتم.
+ پس اینجا چیه؟ چرا برنگشتیم خونه؟
دستش و پشت گردنش گذاشت و نفس عمیقی کشید.
اریا_نمیتونیم برگردیم. وقتی اومدم دنبالت حواسم نبود از چ راهی اومدم و وقتی که اروم شدی و تو بغلم خوابیدی دیگه شب شده بود.
تو تاریکی فقط اینجا رو دیدم. کلبه شکاره. قبلا دیدمش ولی تا صبح نشه نمیتونیم برگردیم.
+ چرا به بچه ها زنگ نزدی بیان؟
اریا_ انتن نمیده. کلی اینور اونور رفتم ولی بازم انتن نداره.
با درموندگی روی تخت نشستم. حالم خوب نبود. انگار هنوز ترس اون موجود تو تنم بود و نمیتونستم باهاش کنار بیام. صورتش جلوی چشم بود.
مغزم داشت از حجم زیاد افکار منفجر میشد. دست اریا از پشت دور کمرم حلقه شد و سرش و تو موهام فرو کرد.
لرزم زد. دستاش گرم بود و منو داشت تو اغوشش میبلعید. خیلی ترسیده بودم. این حجم ترس برا کسی که رئیس یه باند بزرگه قاچاقه بعید بود. ولی من میترسیدم. خیلی میترسیدم.
انگار وجود اریا باعث میشد احساس ترس کنم چون ی حامی وجود داشت.
دستام یخ کرده بود و میلرزیدم.
با هر لرزی که میزدم اریا محکم تر بغلم میکرد وسرم و میبوسید.
دستام و روی دستاش قرار دادم و فشارش دادم.
انگار حمله عصبی بهم دست داده بود. خیلی شدید میلرزیدم و این دستای محکم اریا بود که جلوی لرزشم و میگرفت.
اریا_ اروم باش شیدا. اروم باش. برمیگردیم خونه. فقط چند ساعت مونده.
به سمتش برگشتم و چشمای لرزونم و بهش دوختم. با نگاه مهربونی بهم خیره شد. همونطور که میلرزیدم  بهش چشم دوخته بودم. سرم و دوباره برگردوندم و به رو ب رو‌ نگاه کردم.
دستای اریا رو از دور شکمم باز کردم و از جا بلند شدم و به اطراف نگاهی انداختم. ی اتاق کوچیک ک در داشت ؛ انگار اشپزخونه بود و ب جز چند دست کابینت چوبی و ی شیر اب چیزی نداشت.
ی تخت یه نفره گوشه سالن جمع و‌جورش بود ک اریا روش نشسته بود و دست به سینه بهم نگاه میکرد. وسطشم ی میز ناهار خوری لنگ لنگون دو نفره بود.
دستی لای موهام کشیدم که به هم گره خورده بود.
وارد اشپزخونه شدم تا ببینم چیزی واسه خوردن پیدا میشه یا ن؟
در تک تک کابینتا رو باز کردم و همه جا رو گشتم. خالی خالی بود. تکیه ب کابینت دادم و به زمین چشم دوختم.
اریا_ شیدا ببین چی پیدا کردم!
سرم و بالا اوردم و به اریا ک تو چهارچوب در ایستاده بود نگاه کردم. ی بطری تو دستش بود که تو تاریکی نمیتونستم خوب تشخیصش بدم!
+ اون چیه؟!
اریا_ خودت چی حدس میزنی؟
+ از کجا پیداش کردی؟
اریا_ زیر تخت بود. بزنیم؟
+ ن اریا بیخیال تو این اوضاع فقط مستی و کم داریم.
اریا_ گرممون ک میکنه. نه؟
با درموندگی نگاهش کردم.
بطری و از دستش گرفتم و از کنارش از در رد شدم.
+ اصن مشروب برا قلبت سمه.
اومد جلوم وایساد و بطری و از دستم کشید.
به سمتم میومد و با هر قدمش من عقب میرفتم .
اریا_ کی تعیین میکنه قلب من کی حالش خوبه کی ن؟
انقد عقب رفتم تا ب دیوار چسبیدم و صورتم تو فاصله یک سانتی متری از صورتش قرار گرفت.
همونطور ک توی چشام زل زده بود ی دستش و کنار سرم روی دیوار گذاشت و با دست دیگش بطری و سمت دهنش برد و درش و باز کرد.
قلپی از محتویات درون بطری خورد ولی حتی چهرشم از تلخیش جمع نشد.
با ی حرکت فاصله بینمون به صفر رسید و بعد اریا عقب گرد کرد و سمت تخت رفت.
نفس حبس شدم و پر صدا بیرون دادم و دستم و رو قلبم که داشت خودکشی میکرد گذاشتم. چند نفس عمیق کشیدم و منم سمت تخت رفتم و کنارش نشستم.
به دیوار کهنه و چوبی تکیه داده بود و هر از چندگاهی قلپی از مشروب و میخورد و این درحالی بود که به رو ب رو خیره شده بود.
یکم مکث کردم و بعد...
+ به منم بده.
با قیافه جمع شده سمتم برگشت و بهم چشم دوخت.
چشاش برق میزد و رنگ روشن قهوه ایش هنوزم قابل دیدن بود.
بطری و سمتم گرفت و باز ب جلو خیره شد.
با یه قلپ به گمونم سه چهار پیکی خوردم و وقتی از لبام جداش کردم از تلخیش سرم و به چپ و راست تکون دادم.
تک خنده ای زد و بهم چشم دوخت.
منم خندیدم. سال ها بود مشروب نخورده بودم. شاید تو زندگیم این دومین بار بود. ولی خیالم راحت بود ک بد مست نیستم؛ امیدوارم اریا هم نباشه.
اریا_ چشمای درشتی داری.
+ میدونم.
اریا_ من شل کردم دیگه تو سفت نگیر دیگه.
+ چیو شل کردی؟
اریا_ سعی میکنم اوکی تر از همیشم رفتار کنم تو هم نرو تو اون فازا ول کن.
+ اتفاقا عجیبه ک من با تو راحتم. تو تنها کسی هستی ک گریه های منو دیده، ضعف منو دیده، اینی ک کنار توعه اون شیدای محکمی ک این همه کار تو عمرش انجام داده نیست. بی دلیل بدون اینکه حتی بدونم چرا؛  تو خود واقعی منو میبینی اریا.
خیره خیره نگاهم میکرد. سنگینی نگاهش و احساس میکردم.
سرم داشت داغ میشد و این ینی داشت همه چی یادم میرفت. ادامه دادم....
+ تو برا من فقط یه بیمار بودی ولی از شب احضار... تو اون زمانی که بیهوش شدم تو وسط یه تاریکی وایساده بودی و بهم نگاه میکردی. مث همیشت نبودی. احساس پیروزی میکردی و لبخند میزدی . دقیقا چند ساعت بعدش تو وسط اون کابوس تو ماشین ب دادم رسیدی. حتی وسط جنگل. این همه حضورت داره منو ضعیف میکنه. انقد نزدیک نباش اریا. برات خوب نیست. ب نفعت نیست. اینو بهت قول میدم.
نفس اه مانندم و از گلوم خارج کردم.
اریا_ شیدا...
برگشتم و بهش نگاه کردم. بدون اینکه حتی بفهمیم چیشد گرمی لباش و روی لبام احساس کردم و بعد اروم بوسیده شدن.
چشمام روی هم افتاد ولی ب سرعت دستم و روی سینش فشار دادم و ازش فاصله گرفتم.
تشنه بهم چشم دوخته بود و چشمای روشنش بین لب و چشام در گردش بود.
با نگاه کردن به لب هاش اب دهنم و قورت دادم و یقش و کشیدم سمت خودم و لب هاش و قفل کردم.
دستش لای موهام میچرخید و عمیق میبوسیدم.
نمیفهمیدم دارم چیکار میکنم فقط به اون لحظه نیاز داشتم.
دقایقی بعد من تو اغوش اریا ودر حال عرق ریختن بودم.
روم خیمه زده بود و درحالی که میبوسیدم منو تو خودش حل میکرد.
کمرش و محکم بغل کرده بودم و با هر دردی که احساس میکردم روی کمرش ناخون میکشیدم ک احساس و حرکاتش و شدید تر میکرد.
چشمام و بسته بودم و تنها صدای اطراف صدای نفس زدن های منو اریا و تاریکی شب بود.
بعد از دل کندنش ازم ، خودش و کنارم پرت کرد و تو ی حرکت محکم بغلم کرد و سرم و بوسید.
+ اریا.
اریا_ جان؟
+ برا رابطتت مشکل پیش میاد اره؟
اریا_ کدوم رابطه؟ دنیا رو میگی؟ مگه ادم با فردی ک اویزونه هم تو رابطه حساب میشه؟
+ ینی چی؟
اریا_ دورانی که المان بودم میخواستم باهاش قرارداد ببندم. پدرش موسس ی برند معتبره المانی بود. من اگر میتونستم مخ اینو بزنم کلی تو کارای شرکت سود میکردم. اینم خدای کنه بودن چسبید دیگه ول نکرد ک نکرد. پاشدم اومدم ایران بلکم بیخیال شه ولی پشتم پاشد اومد ایران. خلاصه ک ن خبری از طرف من نیست.
بلند بلند شروع کردم به خندیدن.
اریا_ به چی میخندی؟
+ فک میکنه الان مثلا داری ریلکس میکنی وشمال داره بهت ارامش میده ولی نمیدونه با ی دختر تو جنگل گم شدی و همین الان باهاش بودی.
بلند بلند میخندیدم و اریام همراهیم میکرد. از اثرات مستی بود ولی حس بدی بهش نداشتم.
اریا_ مگه غیر اینه؟
+ الان ارامش داری؟
اریا_ خیلی
+ ولی من یه شیر تشنه و وحشی رو تو چشات میبینما .
خندید و منم به خنده انداخت. بعد ک حتی به ترک دیوار هم میخندیدیم اریا سمتم برگشت و تو چشمام خیره شد.
با چشمایی که از خنده برق میزد بهش چشم دوختم.
اریا_ چشاشو...
لبخند زدم و منم بهش چشم دوختم.
سمتم متمایل شد و از لبم بوسه ای و گرفت و دوباره تو دریایی از گرما غرق شدم.
..........................
با صدای پرنده ها چشم باز کردم و اولین چیزی که دیدم صورت غرق خواب اریایی بود ک منو محکم تو اغوشش گرفته بود و خیلی جدی خواب بود.
زیر دلم درد شدیدی داشت که سعی میکردم نادیدش بگیرم.
انگشتم و بالا اوردم و روی صورتش حرکت دادم. دست بین ابروهاش کشیدم تا اخم بین پیشونیش باز بشه ک اروم چشماش و باز کرد و بهم نگاه کرد.
+ صبح بخیر.
خندید.
اریا_ صبح بخیر عزیزم. کی بیدار شدی؟
+ همین الان.
از قندی که تو دلم اب شد واسه عزیزم گفتنش فاکتور میگیریم.
نفس عمیقی کشید و به بدنش کش و قوسی داد.
اریا_ حالت خوبه؟ درد نداری؟
+ یکم فقط .
سرم و محکم بوسید و تو گردنش نگه داشت.
اریا_ الان میریم از اینجا بیرون اول یه چیزی میدم تقویت شی بعد برمیگردیم خونه.
+ بچه ها اتیشمون میزنن.
اریا_ غلط کردن.
خندیدم.
یکم تو همون حالت موندیم که کمی جا به جا شدم و از جام بلند شدم و نشستم. انگار وقتی از بغلش در اومدم تازه متوجه سردی استخوان سوز اطراف شدم.
لباسام و از روی زمین برداشتم و تک تک پوشیدمشون. و سمت اشپزخونه رفتم و صورتم و شستم.
اریا هم پشتم در حالی ک فقط شلوار اس لشش و پوشیده بود اومد و صورت شست که انگار تازه لود شد.
داشتم ب قیافه خوابش میخندیدم که زیر دلم تیری کشید و از درد خم شدم.
سریع طرفم اومد و بغلم کرد.
اریا_ چیشد؟!
+ هیچی هیچی. خوبم.
اریا_ مطمئن باشم؟
+ اره اره.
طولی نکشید که وسایلامون و جمع کردیم و اروم اروم شروع کردیم به برگشتن سمت خونه.
در کلبه رو بستم و تازه متوجه فضای اطراف شدم. باورم نمیشد این همه زیبایی یک جا جمع شده باشه.
محو طبیعت و درختای اطراف بودم که اریا دستم و کشید.
اریا_ بیا بریم تا یه شب دیگه موندگار نشدیم.
خندیدم و راه افتادم. تا نصفه راه رفته بودیم که دلم بدجوری تیر کشید و اخ عمیقی از بین لبام خارج شد.
اریا که دستام و سفت لای دستاش گرفته بود متوجهم شد و سمتم برگشت.
اریا_ اینجوری نمیشه. حالت خوب نیست.
روی زانوهاش نشست و بهم نگاه کرد.
اریا_ بیا ببینم.
+ چیکار کنم؟
اریا_ بشین رو کولم.
+ وا اریا!
اریا_ بدو بدو دیره.
+ تلف میشی که.
اریا_ بیا بینم . انگار چند کیلوعه حالا. بدو.
با دودلی و مکث پاهام و از لای دستاش رد کردم که زیر ران پام و گرفت و منم دستم و دور گردنش حلقه کردم.
اریا_ نشستی؟
+ اره.
از جا بلند شد که جیغ کشیدم.
اریا با خنده گفت: چیشد؟
خندیدم .
+ هیچی هیچی برو.
در حالی که رو کول اریا بودم و میخندیدم و محکم بغلش کردم و بهش چسبیدم.
اریا_ دلت درد میکنه هنوز؟
+ ی ذره.دارم ضعف میکنم.
اریا_ الان میرسیم یکم مونده. هوا خوبه اون بالا؟
خندیدم.
+ اصن انگار بهشتهههه.
و دستام و باز کردم که نزدیک بود تعادلم و از دست بدم که ترسیده گردن اریا رو محکم گرفتم و یا ابلفضلی سر دادم ک باعث خنده اریا شد.
نیم ساعتی تو راه بودیم که به سر جاده رسیدیم و اریا نفس نفس زنان منو گذاشت پایین.
مظلوم بهش نگاه کردم و تند سمتش رفتم و لپش و بوسیدم.
با گوشه چشم نگاهم کرد و خندید.
خسته گوشه جاده نشستیم که همزمان گوشی هامون با شدت زیادی زنگ خورد که جفتمون و به خنده انداخت.
تینا به اریا و ارین به من زنگ میزدن.
با جواب دادن اریا بیخیال جواب دادن شدم : الو...
صدای جیغ و داد تینا که از نگرانی بود از تلفن اریا کاملا شنیده میشد. اریا گوشی و از گوشش فاصله داد و با نرمی و لحنی که خنده توش پیدا بود جواب داد.
اریا_ تینا جان. اروم باش. اروم باش.
_........
اریا_ بله خوبیم. شیدا هم پیش منه حالشم خوبه.
_ .....
اریا_ انتن نداشتیم. نگران نباشین حالمون خوبه.
_........
اریا_  نه نمیخواد ما خودمون تا یک ساعت دیگه میایم.
_.......
اریا_ باشه باشه حواسم بهش هست.
_.......
اریا_ خیلی خب مراقبیم . فعلا فعلا.
بلاخره قطع کرد و برگشت بهم نگاه کرد.
اریا_ بلا سرت بیاد تینا ریز ریزم میکنه ها .
خندیدم.
+ خواهرمه دیگه. چی فکر کردی.
یه موتور باری از دور در حال عبور از جاده بود و هر چی به ما نزدیک ترمیشد احساس ضعف من بیشتر میشد.
اریا پاشد و براش دست تکون داد.
کمی باهاش حرف زد و اقاهه راضی شد ما رو تا شهر برسونه.
همراه اریا پشت ماشین نشستیم و درحالی که اریا محکم بغلم کرده بود سمت شهر حرکت کردیم....

بی نام  Where stories live. Discover now