30

12 3 0
                                    

چشماش نیمه باز بود بود و دست خونیش از وان آویزون شده بود. چند لحظه طول کشید تا مغزم حلاجی کنه ولی بعد به سرعت با حوله تو حموم دستش و بستم و نگه داشتم و شیر اب رو هم با ی دستم بستم. دستش و با حوله گره زدم و با همون کت شلوار دست انداختم زیر پاش و از وان کشیدمش بیرون.
رنگ به صورتش نمونده بود. داشتم سکته میکردم از ترس. اگه نمیخواست باشه جون تو تنم نمیموند.
روی تخت خوابوندمش و از کمدش لباس دراوردم و به سرعت تنش کردم.
بعد دوباره بغلش کردم و بدو بدو از در خونه رفتم بیرون و بدون قفل کردن درو به هم زدم. رو صندلی عقب ماشین خوابوندمش و خودم پشت فرمون نشستم. دستام میلرزید و نمیتونستم چشم ازش بردارم . چندین بار نزدیک بود تصادف کنم ک جلوشو گرفتم.
وقتی به بیمارستان رسیدم ماشین و یه گوشه توحیاط پارک کردم و در عقب و باز کردم و تن نیمه جونش و بین دستام گرفتم.
بدو بدو وارد بیمارستان شدم و دکتر و پرستار و صدا کردم.
پرستار راهنماییم کرد که روی یه تخت خوابوندمش و بعد بیرونم کرد و پرده ای که دور تختای اورژانس بود و به روم کشید. چند لحظه گذشت که دکتر اومد و بعد تختشو به سرعت بردن سمت اتاق عمل. داشتم از استرس میمردم. کم کم دو بسته قرص تموم کرده بودم که از درد قلبم نیفتم. تصویر چهرش تو وان از جلو چشام کنار نمیرفت. داشتم دیوونه میشدم.
دختره احمق. بی عقل .
هر وقت که بود بهشتم و جهنم میکرد. لعنت بهت ک داری گند میزنی ب نقشه هام. ۱ ساعتی گذشت ک دکتر از اتاق عمل بیرون اومد و دنبال کسی گشت که به سرعت خودم و بهش
رسوندم.
+ چیشد دکتر؟
دکتر_ شما چه نسبتی باهاش دارین؟
+من نامزدشم
دکتر_خون ازش زیاد رفته فقر اهن هم داره. دستشو بخیه زدیم ولی خیلی باید بهش برسین اقا . لازمه حتما روانشناس و پلیس و در جریان بزاریم.
+ نه دکتر ممنونم که وظیفتون و انجام دادین اما ...
کارت شناساییمو نشونش دادم.
+ لازم نیست کسی رو در جریان بزارید.
سری تکون داد و بعد ازم فاصله گرفت.
کمی این پا اون پا کردم تا بالاخره از اتاق عمل اوردنش بیرون. ب گمونم خواب بود. به بخش منتقلش کردن و چند ساعتی اونجا بود ولی هنوزم بیدار نشده بود. خسته و کلافه بودم و از طرفی فردا کلی کار تو شرکت داشتم. طرفای ساعت ۲ و نیم ۳ مرخصش کردم و در حالی ک بازم تو بغلم گرفتمش خوابوندمش تو ماشین و رفتم خونه.
دوباره بغلش کردم و این بار به جای صندلی ماشین روی تختم فرودش اوردم.
عجیب بود ولی پیش از این هم اخرین بار رو همین تخت کنارم بود. پتو رو اروم روش کشیدم و از اتاق بیرون رفتم. به سمت اشپزخونه رفتم و در فریزر و باز کردم و بسته ای گوشت و جگر گذاشتم بیرون تا یخش وا بره.
خودم هم سمت حموم رفتم و پیراهن خونی و کت شلوارم و توی سبد انداختم تا سر فرصت بدم خشک شویی.
یه دوش ۱۰ دقیقه ای گرفتم و اومدم بیرون. اول یه سر به شیدا زدم که هنوز خواب بود و یکم بین ابروهاش و چین داده بود. انگار درد داشت. برگشتم به اشپزخونه و شروع کردم غذا درست کردن. حسابی مشغول بودم و داشتم سعی میکردم چیزایی که براش خوبه رو تو غذا استفاده کنم.
.
.
.
شیدا
با احساس درد توی دستم چشمام و باز کردم. اتاق تاریک بود و متوجه نمیشدم کجام. هیچی یادم نمیمود فقط ....
صحنه ها به سرعت از جلو چشم رد شدن که با ضرب سر جام نشستم . سرم حسابی گیج میرفت و حالت تهوع داشتم. با کمی نگاه به اطراف که همش پر از استرس و خشم بود چشم به عکسش روی دیوار دوختم و با نفرت از جام بلند شدم.
دستم و از شدت سرگیجه به دیوار گرفتم و با درد توی دستم چشمام و بستم.
اروم اروم و کورمال کورمال جلو رفتم و به محض برخورد دستم با دستگیره پایین کشیدمش و بازش کردم. نور با شدت به چشم خورد که چشام و بستم و سعی کردم به زور جلوی پام و ببینم.
صدا از توی اشپزخونه میومد . رفتم به سمت صدا و با خشم توی چهارچوب در وایسادم و بهش خیره شدم. یه شلوار گرم کن و بالاتنه لخت و اون همه عضله. انگار متوجهم شد که برگشت و بهم نگا کرد.
هیچ کدوممون حرفی نمیزدیم فقط من بودم که با نفرت بهش چشم دوخته بودم. رفتم سمتش که دست از کارکشید و رو به من برگشت. محکم با دو دستم کوبیدم رو سینش که از درد دست خودم اشکم از چشم پایین چکید.
+ برای چی نزاشتی بمیرم؟! ها؟ لعنت بهت لعنت بهت آریا راد که از وقتی اومدی تو زندگیم ی روز اروم نبودم.
همه حرفام و با گریه میگفتم و همچنان بی توجه به دستم به سینش میکوبیدم . آریا سعی داشت ساکتم کنه و دستم و به ارومی نگه میداشت که دردم نگیره .‌
وقتی عصبانیتم خالی شد دستش و دور کمرم قفل کرد و بردم سمت صندلی و رو پاش نشوند. موهام که به خاطر گریه یکم به صورتم چسبیده بود و کنار زد و نوازشم کرد.
اریا_ میدونی وقتی اونجوری تو وان دیدمت چه حالی شدم؟! تو مگه دکتر من نیستی؟ فکر قلبم و نمیکنی که فقط چند تا قرص خوردم که سکته نکنم؟ میفهمی تو چه شکی رفتم؟ چی تو زندگیت کم داری که فک کردی هنوز ۱۸ سالته؟ خودکشی کار همون زن قوی ای بود که ازش حرف میزدی؟
+ خفه شو.
با خشم دستش و از روی پام هل دادم کنار و از جام بلند شدم.
سمت اتاق رفتم و بالاخره مانتو و شالی که اصلا به هم نمیومد و پوشیدم و از اتاق زدم بیرون.
سمت در ورودی رفتم که از پشت سرم صداش و شنیدم.
اریا_ هیچ جا نمیری. همینجا میمونی غذاتو میخوری و استراحت میکنی.
برو بابای زیر لبی گفتم و کفشام و پوشیدم. محکم دستم و از پشت کشید که چشام از درد جمع شد و اون  رو به روم ایستاد.
اریا_ گفتم هیچ جا نمیری شیدا.
سر من داد زد. اون سر من داد زد. انگشتم و رو سینش گذاشتم و تهدید امیز فشردم. با حرص و دندونای قفل شده غریدم:
+ پاتو از زندگی من بکش بیرون اریا راد. تو هیچ کسی تو زندگی من نیستی که برام تعیین تکلیف میکنی. یک بار گفتم نمیخوام ببینمت دیگه تکرارش نمیکنم.
پشت کردم بهش و وارد اسانسوری شدم  که تازه رسیده بود به این طبقه. وارد شدم و بعد از ساختمون کذاییش بیرون رفتم.

بی نام  Where stories live. Discover now