28

15 3 0
                                    

صندلیم و به عقب هل دادم و با نفرت بهش چشم دوختم.
اریا_ خانم بد اخلاق اگه یه قهوه مهمونت کنم غد بازی و میزاری کنار یا ن؟
با ناراحتی رو برگردوندم و محکم غریدم:
+نه!
در حالی که روی صندلی مینشست گفت:
اریا_ اوکی اگه اصرار داری اینجا راجب تولیدات جدیدت باهات حرف بزنم مشکلی نیست. خب خانم مرادی تولید کوک با اشپزخونه ای ک...
با ترس پریدم سمتش و دستم و رو دهنش نگه داشتم.
+ چی داری میگی تو؟!
با چشم اشاره کرد دستم و از رو دهنش بردارم. اروم دستم و عقب کشیدم و بهش چشم دوختم.
اریا_ پس یا پاشو بیا یا دفعه بعدی پشت میکروفون بخش اعلامش میکنم.
با غیض ازش رو گرفتم و روپوش و مقنعم و با لباس بیرون عوض کردم و پشت سرش راه افتادم.
میخواستم برم سمت پارکینگ ک گفت با ماشین من بریم. پشت سرش در حالی ک اخمام هنوزم تو هم بود راه افتادم .
سوار ماشینش شدم و اون بی حرف ماشین و روشن کرد و راه افتاد سمت مقصدی نامعلوم.
هر چی صبر کردم دیدم حرفی نمیزنه پس خودم پیش قدم شدم:
+ تو از کجا میدونی میخوام تولید کوکائین کنم؟
اریا_ بالاخره منم روابطی دارم دیگه. خانم دکتر دانشجوی شیمی که نمره ها و تراز بالایی داره و از ایران نرفته کمی شک برانگیزه.
+ خب حالا ربطش به تو چیه.
اریا_ بزار بریم ی جا برسیم میگم بهت.
بقیه مسیر و در سکوت طی کردیم تا اینکه جلوی خونه ای نگه داشت و ریموت در و فشار داد.
خونه خودش؟! از کی تا حالا قرار کاری تو خونه برگزار میشه؟
پوزخندی زدم و سرم و به دو طرف تکون دادم.
ماشین و برد داخل و توی حیاط پارک کرد و هر دو از ماشین پیاده شدیم.
نگاه کوتاهی به خونش انداختم و فقط جلوی خودم و گرفتم که سوت نزنم.
از پشت پرده ها هم حتی نور طلایی لوستراش چشم ادم و کور میکرد. وای به حال تو. بی حرف و بدون تغییر در حالت چهرم منتظرش موندم که اومد و جلو تر از من سمت در خونه رفت.
با کلید در و باز کرد و کنار رفت تا من اول وارد بشم.
وقتی پام و تو خونه گذاشتم صدای پاشنه های کفشم به وضوح تو سالن طنین انداز میشد و به سمتمون برمیگشت.
خودش هم پشتم وارد شد و راهنماییم کرد تا روی کاناپه های مخمل مشکیش بشینم. اون رفت سمت یه راهرو که به گمونم اشپزخونه بود و من هم مانتو و شالم و دراوردم و گوشه ای گذاشتم.
چند دقیقه طول کشید تا برگشت و رو به روم نشست.
اریا_ قهوه تا چند دقیقه دیگه حاضر میشه.
+ خوبه.
اریا_ خب بریم سر اصل مطلب . اول بگو چرا میخوای کوکائین تولید کنی؟
+ به نظرم با وجود مواد اولیش صرف خیلی بهتری داره. و از طرفی من دارم برا درصد خلوصش تلاش میکنم اگه به جایی ک میخوام برسه تولید ماده جدید میشه.
اریا_ کجا میخوای ابش کنی؟
+ اگه محل تولید تهران و سنندج باشه راحت صادرش میکنم. مشتری خوب داره.
اریا_ بقیه داستانا چی؟
+ از لیست تمام قاچاقا میام بیرون. فقط انسان و تولید مواد جدیدم. نیرو‌ هام و همه جا به جا و مورد اعتماد کردم.
اریا_خب ببین شیدا من میتونم اشپزخونت و به عهده بگیرم. مواد اولیه هم از من تو ساختار تشکیلشم خودم وایمیستم باهات که به درصد خالصت برسی. ولی شرط داره.
+چه شرطی؟
اریا_ درصد سود 50 50 .
کمی مکث کردم و بعد غریدم.
+ کل ایده و نظر و فکر و تولیدش مال منه تو میخوای پنجاه درصدم بگیری؟
اریا_ به هر حال منم دارم پا به پات میام جلو. و البته یه شرط دیگه.
+ فک نکنم به توافق برسیم ولی بگو.
اریا_ من یه بار دیگه میخوام تجربت کنم...
چند لحظه گنگ بودم تا مطمئن شم درست شنیدم. چی؟!
از جام با ضرب بلند شدم و شروع کردم ب پوشیدن لباسام. حتی اشتباه کردم که زدم زیر قانونم باید وقتی دیدمش میگفتم از بیمارستان بندازنش بیرون . مردک هرزه هول.
در حالی که دندونام و بهم فشار میدادم با چشای به خون نشسته برگشتم سمتش و بهش خیره شدم.
+ حدتو نگه نداشتی اریا راد. وقتی دو بار کسی تو روت میخنده فک نکن شخصیتش در حد خودت پسته. همه مثل تو هرزه نیستن که در حالی که تو رابطن با کس دیگه ای تیک بزنن.
شالم و روی سرم انداختم و در حالی که با گوشیم اسنپ میگرفتم با قدم های بلند سمت در رفتم که بهم رسید و دستش و گذاشت روی در.
چشمام و بستم و محکم بهم فشار دادم.
+ دستت و بنداز میخوام برم.
اریا_ نمیزارم بری.
برگشتم و با یه قیافه گور خودتو کندی بهش نگاه کردم. که در یک لحظه حالت چشماش تغییر کرد و گفت:
اریا_ چته شیدا؟! نزاشتی حرفم تموم شه. از عصبانیت قرمز شدی. بزار بگم بعد اگه دوس نداشتی برو.
روم و ازش گرفتم و به جلوم نگاه کردم. هنوزم دندونام و بهم فشار میدادم.
+ هر چیزی که نیاز بود بشنوم و شنیدم.
اریا_ نه نشنیدی. بزار بگم. اره ، مزت زیر زبونم گیر کرده. از اون روز به بعد هیچی نتونسته جات و بگیره. هیچ دختری. حتی دنیا که اون شب دلش میخواست دست مالی شه. نمیگم عشقه یا هر چیز چرت دیگه ای. ولی اون رابطه منو اروم کرد. تنش و از بین من و تو کم کرد. تو زن محکمی هستی. انقدر محکم که من اریا راد دارم روک بهش میگم بهت نیاز دارم. اگه دارم میگم که میخوام باشم باهات از روی تصمیمای یهویی و آنی نیست من ۳۰ سالمه. گذشتم از این حرفا. کم رابطه نداشتم که بگم اولیشی. ولی الان تمام چیزی که بهش نیاز دارم حسیه که اون شب تو جنگل بهم دادی. همین.
دستش و از روی در برداشت و کنار رفت.
اریا_ حالا اگه میخوای بری برو ولی اگه توام اون احساس متفاوت و داشتی بمون و بزار دوتایی بسازیمش.
الان دیگه اروم بودم. خیلی اروم... خودم از شدت ارامشم در عجب بودم ولی مثل تمام وقتایی که بهم اعتراف میشد تناقص داشتم. موندن و رفتن تصمیم من بود ولی هر دو راهش برام سخت بود. برگشتم و دوباره نگاهش کردم. این دفعه چشاش برق میزد. مث همون شب تو جنگل.
وقتی نگاه سرگردونم و دید نزدیک اومد و چشاش و روی هم گذاشت. لباش و روی لبام احساس کردم که چشمای منم بسته شد و دستم و گذاشتم روی نیم رخش.
تمام وجودم داغ از نزدیکی بود. از این احساس درد متفاوت وسط رگای قلبم.
لباش چفت لبای من بود و دستش در حرکت روی بدنم. چشم بر هم زدنی این من بودم که توی اتاق و روی تخت هنوز داشتم میبوسیدمش. دستم لای موهاش قفل شده بود و تمام نیازش و از چفتی لباش بهم میرسوند. کمی بعد تن سردم میون دستای گرمش حبس شده بود و این اریا بود که با تمام حسش داشت منو به لذت و خودش به ارامش نزدیک میکرد...

بی نام  Where stories live. Discover now