26

20 3 0
                                    

هر چی ساعت بیشتر جلو میرفت تعداد مهمونا بیشتر میشد.
کلی از بچه ها از تهران رسیده بودن و خستگی شون و داشتن با مشروب میپوشوندن .
جو از خودمونی بودن فراتر رفته بود ولی دو تا از دوستای قدیمم حسابی با اومدنشون سورپرایزم کردن...
پانیذ و عسل...
خوشبختانه یا متاسفانه دو تا غول سایبری بودن و من از دوباره دیدنشون خیلی خوشحال بودم. دوستان دوران دبیرستانم که از قضا این روز ها شدیدا به حضورشون تو پروژه جدیدم نیاز داشتم.
امشب اینجا مملویی از پروژه هایی بود که قرار بود دنیا رو تکون بده.
همه مشغول یه کاری بودن و انگار کسی از اتفاقای اخیر چیزی یادش نمونده بود.
گوشه ای ایستاده بودم و هر از گاهی با گروهی گپ میزدم که متوجه دستی دور کمرم شدم که به ارومی صدایی رو تو گوشم نجوا کرد.
اریا_ دنیا اومد وقت نقش بازی کردنه بانو.
وقتی به سمتش برگشتم با نگاهی که بالاخره ریز ریزت میکنم لبخند مصنوعی ای زدم و باهاش همراه شدم.
در نگاه اول متوجه دختری با موهای بلوند و ارایشی غلیظ و بسیار شیک شدم که با وسواس مانتو و شالش و به دست خدمه داد و با چشم به دنبال اریا گشت. زیبا بود. به چشم من با کلاس و اما سلیطه میومد. و در واقع مردی که کنارش ایستاده بود و دستای دنیا درون بازوش فشرده میشد.  ناخواسته الان باید ازش متنفر میبودم ولی زیادی بی تفاوت بودم.
وقتی با چشم اریا رو دید لحظه ای لبخند زد و بعد از اون اتیش حسادت تو وجودش شعله کشید.
وانمود کردم ندیدمش و خودم و به اریا نزدیک تر کردم که بوی اون عطر لعنتیش زیر بینیم پیچید.
اریا هم با کمال میل منو بیشتر تو بغلش جا کرد و سرم و بوسید.
مدتی نگذشته بود که صدای پاشنه هایی بهمون نزدیک شد.
_ اریا؟!
و درست زمانی که بهش نگاه کردم با هم چشم تو چشم شدیم.
اریا_ عه دنیا. خوش اومدی. کی رسیدی متوجهت نشدم!
در حالی که چشماش رو من قفل بود گفت:
دنیا_ همین الان.
اریا به مرد کنار دنیا نگاه کرد که انگار مرد جوون و با پرستیجی میومد و به گرمی باهاش احوال پرسی کرد.
اریا_ خیلی خوش اومدی دانیال .
دانیال_ ممنونم اریا جان. نخواستم دنیا رو تنها بزارم.
اریا_ کار خوبی کردی.
دنیا_ اریا معرفی نمیکنی؟!
اریا_ بله شیدا دوست و همکار جدیدم هستن.
خیلی شل لبخند زدم و باهاش دست دادم.
+ دنیا جون از اشناییتون خوشبختم.
بی میل باهام دست داد وبعد من رو به دانیال کردم ومودبانه دست دادم و خوش امد گفتم.
دنیا انگار برای جنگ اومده بود چون ضربش و همون اول کوبید و گفت:
دنیا_ شما با همه همکاراتون انقد صمیمی هستین شیدا جون که تو بغلشون لم بدین؟!
پوزخندی زدم.
+راستش امشب اریا ازم خواست که پارتنرش باشم و فک نکنم این چیز غیر عادی ای باشه.
چشماش به خون نشست و این احساس بُرد در من ایجاد شد.
اریا هم که از ته صداش پیروزی رو فریاد میزد برای تغییر دادن جو پرسید:
اریا_ نظرت با رقص چیه شیدا ؟!
+ مثبت.
اریا_ پس بفرمایید.
و منو به سمت پیست رقص برد و در حالی که خودش هدایتم میکرد بهم چشم دوخته بود. وقتی رو به روی هم و تو بغلش قرار گرفتم زبونم به حرف باز شد.
+ اریا.
اریا_ بله.
+ چرا در حالی که دوس دختر داری یکی دیگرو به عنوان پارتنر انتخاب میکنی؟!
اریا_ چون دوس دخترم نیست. دیدی که الانم با پسرعموش اومد.
+ تو که از اول گفتی دوس دخترمه.
اریا_ نیست. اویزونمه در واقع بهش برا روابط هلدینگم نیاز دارم و اینو گفتم تو حرصت  در بیاد جوجه. 
که اقای راد صاحب هلیدنگ هم هست .
اما پوسته غرورم دوباره لایه جدید ایجاد کرد.
+ چرا باید از دوس دختر داشتن تو حرصم بگیره؟!
اریا_ نمیدونم اینو باید از خودت بپرسی. معمولا دخترا بعد از رابطه این حس مالکیت درشون ایجاد میشه.
+ اون فقط به خاطر مستی بود اریا پاشو وسط نکش.
اریا_ ینی داری میگی ازش پشیمونی؟
تو چشماش زل زدم. من دوباره بازی نمیخورم. از هیچکس پس محکم جواب دادم:
+ اره.
لحظه ای خودش و نباخت.
اریا_ خوبه.
و بعد از تموم شدن اهنگ چنان ازم جدا شد و فاصله گرفت که انگار تمام مدت من داشتم تنها میرقصیدم.
بی توجه به چیزی که پیش اومده بود پیش مهمونام برگشتم و باهاشون خوش و بش کردم.
تا یکی دو ساعت اصلا تو سالن پیداش نکردم تا اینکه کیمیا حواسم و به پیست جمع کرد.
کیمیا_ متین اون دنیا نیست؟!
متین_ چرا خودشه. عجیبه که داره با اریا میرقصه.
مهسا_ حاجی پشمام چه رویی داره این دختره.
+ مگه چیشده؟!
کیمیا_ بابا تو مهمونی ارین که تو قطر بودی اریا رید بهش جلو جمع.
مهسا_ وای چه دیدنی بود اون صحنه ای که اریا عنش کرد.
کیمیا_ وای از این هیجانا میقام.
مهسا_ منم منم.
به پیست چشم دوختم. دنیا در حالی که تا ناموس خودش و به اریا چسبونده بود داشت باهاش میرقصید و عشوه میریخت و اریایی ک در جمعیت به دنبال چشمای کسی میگشت.
بدون ذره ای تغییر در چهرم با چشم به دنبال دانیال گشتم. گوشه ای ایستاده بود و رقصنده ها رو تماشا میکرد . قدم زنان پیست و دور زدم و کنارش رفتم و سر صحبت و باز کردم.
+ چرا تنها وایسادی دانیال جان. خسته راهی؟!
دانیال_ نه دنیا رفت با اریا برقصه دیگه من تک افتادم.
+ خب بیا ما هم برقصیم.
دانیال_ باعث افتخارمه.
و دستش و به سمتم دراز کرد و من با کمال میل خودم و بهش سپردم.
ادم با تجربه و با شخصیتی به نظر میرسید. از رفتاراش خوشم میومد. ولی بیشتر با این صحنه حال کردم که اریا منو تو بغل دانیال دید و اخمای گره خوردش بیش از پیش در هم پیچید.
بعد از پایان موزیک دانیال جنتلمنانه دستم و بوسید و با لبخند ازم فاصله گرفت.
من هم لبخند زدم و پشت به اریا به گوشه ای رفتم . چند لحظه نگذشته بود که دستم محکم کشیده شد و منو به سمت پله ها برد.
در اولین اتاق و باز کرد و اول منو هل داد و بعد خودش پشت سرم وارد شد و کلید و تو قفل چرخوند و به سمتم هجوم اورد . درست لحظه ای که منو بین پنجره و خودش گیر انداخت تونستم متوجه تیله های توی چشماش بشم که این بار سیاه به نظر میرسید.
از چشماش میترسیدم. بیشتر از اون از قلبش میترسیدم که صداش و از همین فاصله هم میشنیدم. با صدایی دو رگه که انگار از ته چاه به گوش میرسید گفت:
اریا_ کی بهت اجازه داد با اون لندهور برقصی؟
جراتم و جمع کردم.
+ به اجازه کسی نیاز ندارم.
اریا_ پارتنر امشب تو من بودم پس حق نداشتی بزاری دست هیچ خر دیگه ای بهت بخوره.
+جدی؟! پس خودت چرا با دنیا میرقصیدی؟ دستی به تو بخوره اشکال نداره به من مشکله؟!
اریا_ شیدا سگم نکن.
+ سگ شی چی میشه؟
بعد از حرفم امان نداد و لباش و روی لبام گذاشت و دستش و تو کمرم حلقه کرد ...

بی نام  Where stories live. Discover now