شیائو جان 23 ساله
وانگ ژوچنگ ۲۲ ساله
--------------------------------------از این زندگی جهنمی خسته شدم از اینکه مجبورم همه جور توهینی رو تحمل کنم خستم، تنها امیدم تو این زندگی نکبتی وانگ ژوچنگه که مثل برادر نداشتم دوسش دارم،اونم مثل من تو این جهنمی که راه خلاصی ازش نیست گیر کرده.ژو چنگ تنها همدم و دلخوشیم توی روزهای سختی که می گذرونیمه، مخصوصا بعد مرگ مادرم.
اسم من شیائو جانه و ۲۳ سالمه از ۱۶ سالگی به همراه مادرم به عنوان برده فن لانگ رئیس باند خلافکاری که هر خلافی ازشون برمیاد زندگی می کردیم،البته اگه می شد اسمشو زندگی گذاشت،
مادرم بعد از مرگ پدرم به هر بدبختی بود من بزرگ کرد اما به خاطر وضعیت مالی بدمون مجبور شد پول نزول کنه اما از اونجایی که نتونست پولو برگردونه ،نزول خورا به دنبال من اومدن تا منو به جای طلبشون بردارن ،مادرم خواهش و التماس کرد تا به جای من اونو ببرن اما نزول خورای عوضی گفتن تو بدردمون نمی خوری اما پسرت با چهره ای که داره، می تونیم بابتش پول خوبی بگیریم، اما مادرم انقدر خواهش و التماس کرد تا یکیشون دلش برحم اومد و هردومونو برد.اوناهم به جای بدهی مارو بدست فن لانگ پیر دادن، فن لانگ هم که از مادرم خوشش اومده بود حاضر شد مارو بخره ،اونجا بود که با ژوچنگ آشنا شدم ، ژوچنگ هم به خاطر بدهی پدرقماربازش به فن لانگ اونجا بود ،از اون موقع ژوچنگ شد برادر نداشتم .من و ژوچنگ و مادرم توی گوشه ای از قرار گاه فن لانگ که بی شباهت به طویله نبود شب رو صبح میکردیم ،بعضی شبها از شدت سرما نمی تونستیم بخوابیم زیرمون به جای تشک یا تخت کاه بود،مادرم آشپزی می کرد منم مثل ژوچنگ برده بودن کارگری اما از اونجاکه جثه ضعیف و لاغری داشتم و از پس کار سنگین برنمی اومدم مادرم از فن لانگ خواهش کرد که پیش خودش آشپزی و نظافت کنم،هیچ وقت نفهمیدم در عوض این درخواست مادرم چی به فن لانگ داده اون موقع ها زیاد بهش فک نکردم و پا پیچ مادرم برای دونستن نشدم چون خوشحال بودم که دیگه مجبور نیستم جعبه های سنگینی که تو بعضیهاشون سلاح بود رو حمل کنم.
۳ سال پیش تو یه زمستون سرد مادرم ذات و ریه گرفت و به شدت مریض شد ،اون عوضیها نه مادرم دکتر بردن نه دکتر بالا سرش آوردن حتی دارو هم بهش نمی دادن ،خواهش و التماس منم بی فایده بود ،تصمیم گرفتم از اون قرارگاه که به شدت تحت حفاظت نگهبانای مسلح فن لانگ بود و دور تا دورش حصار بود فرار کنم اما انگار هیچ راه خلاصی از اون زندون نبود
نگهبانا گرفتنمو انقدر کتکم زدن که یه جای سالم تو بدنم نبود،حال مادر هر روز بدتر می شد
روز بعدش تصمیم گرفتم به سراغ راننده کامیونی که برای قرار گاه جنس میورد برم و ازش خواهش کنم تا برام دارو بگیره اما اون بی وجود از ترس جونش منو به نگهبانا لو داد اوناهم دوباره ریختن سرم و انقدر کتکم زدن که تا مردن فاصله زیادی نداشتم.تنها کاری که تونستم برای مادرم بکنم این بود که کاراشو بکنم تا مجبورش نکنن با اون وضع بدش کار کنه،گرچه خودمم وضع خوبی نداشتم،
یه مقدار چوب توی دبه فلزی روشن کردم و گذاشتم بالا سر مادرم تا بتونه خودشو گرم نگه داره و مرتب بهش سر می زدم تا از روشن بودنش مطمئن شم ژوچنگ هم تو این مدت خیلی کمکم کرد و حواسش به مامانم بود و هر کاری تونست کرد .
مادر فقط ۴ روز تحمل کرد و بعد از دنیا رفت و من موندم و ژوچنگ،افراد فن لانگ وقتی فهمیدن مادرم از دنیا رفته به سراغ جنازش اومدن و از اونجا بردنش و من حتی نمی دونستم جنازه مادرم رو کجا بردن ،اصلا دفنش کردن یا نه در جواب سوالات من فقط با کتک جوابمو می دادن ،دلم می خواست اون عوضیها رو بکشم اما کاری از دستم ساخته نبود هر بار که باهاشون درگیر میشدم منو و ژو چنگ رو آنقدر میزدن که تا دو روز بیهوش میشدیم وقتی بهوش میومدیم ته مونده غذای سگ هارو بهمون میدادن،خبری از دوا و درمون نبود اونا زنده و مرده ما براشون فرقی نداشت
به خاطر اینکه ژوچنگ رو هم مثل مادرم از دست ندم تصمیم گرفتم دست از سرکشی و انتقام بردارم،حالا دیگه من باید کارایی که مادرم وقتی زنده بود انجام می داد رو انجام بدم،تازه میفهمیدم مادرم تو تمام این سالها چقدر کار می کرده تا من کمتر کار کنم و خسته بشم اما دیگه مادری نبود که جور منو بکشه و برامون غذا کنار بزاره و برامون از لباسهای کهنه آدمای فن لانگ لباس درست کنه ،شبا رومونو با پتو و کاه بپوشونه تا سردمون نشه،بعد از مرگ مادرم اوضاع برامون خیلی سخت شد دیگه حتی حاظر نبودن لباس کهنه هاشونو به ما بدن و باهامون بدرفتاری می کردن هیچ وقت مثل ادم صدامون نمی زدن با کوچکترین اشتباهی تنبیه سختی در انتظارمون بود
تمام سختی ها رو به خاطر حضور ژو چنگ و قولی که به هم داده بودیم تحمل کردم اما با اتفاقی که ۴ روز پیش افتاد دیگه نمی تونستم تحمل کنم .
YOU ARE READING
Necklaces
Fanfictionداستان یک آشنایی، آشنایی که با یک تصادف شروع شد و کم کم قلب و سرنوشت دو پسر رو بهم پیوند زد ،آشنایی که باعث تغییر زندگی هر دو نفر شد. امیدوارم که این فیک رو دوست داشته باشید و با نظرات و لایکاتون حمایتش کنید *هپی اند* *ییبو تاپ* ژانر:* عاشقانه - درا...