شاید یوبین درست می گه
شاید بتونم زیبایی هارو وارد زندگیم کنم
هرچند برای مدت کوتاهی
و تو اولین چیز زیبایی هستی که دیدم
نه تنها ظاهرت زیباست
بلکه قلب و روح زیبایی داری
وانگ ییبو فرشته نجات منییبو:جان پس کجا موندی؟
جان از افکارش بیرون اومد :اووومدددم
وسایلشو برداشت و به حموم رفت
ییبو منتظر ایستاده بود
ییبو:بیا بشین اینجا
جان هرکاری ییبو می گفت کرد
ییبو سلفونی رو به دورگچ پای جان پیچید
به طوری که مطمئن شد قطره ای آب بهش نفوذ نکنهحوله ای رو دوش جان انداخت و ازش خواست سرشو
به سمت بیرون کج کنه
درجه ابو تنظیم کرد و موهاشو خیس کرد
با دقت مقداری شامپو کف دستش ریخت و باهاش سر جانو ماساژ می دادارامشی عجیبی در اون لحظه حاکم قلب و روح هردوشون شده بود
انگار به این باهم بودن نیاز داشتن
نیاز داشتن که ارامش رو در کنار هم معنی کنندییبو شیطنتش گل کرد و شروع کرد به موهای جان به وسیله کف شکلک دادن
جان که شیطنت ییبو رو فهمیده بود سرشو بلند کرد
و گفت چیکار می کنی؟ییبو با خنده گفت:دارم خوشگلت می کنم
جان:هی نکن...الان موهام گره می خوره... ییبو
ییبو:حیف این موهای بلندت نیست همش گوجه ای بستی؟ببین اینجوری چه خوشگله
جان:اونوقت چه جوری باید ببینم شاهکار شمارو؟
ییبو:وایسا الان نشونت می دم...دستش نزنیا
ییبو اینه دستشویی رو پایین اورد و جلوش گرفت
ییبو:ببین چقدر جذاب شدی
جان به خودش در اینه نگاه کرد و به شکلکی ییبو به موهاش داده بود خندید
جان:پیکاسو اینا شاخن الان رو کله من کاشتی؟
ییبو با تعجب پرسید:
چطور متوجه اثر هنری من نمیشی؟
واقعا گل به این قشنگی رو تشخیص نمی دی؟و قیافه حق به جانبی به خودش گرفت
جان نیشخندی زد و جوابشو داد
:بیشتر شبیه علفن تا گلییبو قیافه مثلا ناراحتی به خودش گرفت:
واقعا که اصلا درک هنری نداریجان دستشو تو موهاش برد تا شاهکار ییبو رو خراب کنه
ییبوآینه رو کنار گذاشت و جلو رفت:
چیکار کردی؟چرا همشو خراب کردیجان از فرصت استفاده کرد و کف روی دستاشو به سر و صورت ییبو مالید
YOU ARE READING
Necklaces
Fanfictionداستان یک آشنایی، آشنایی که با یک تصادف شروع شد و کم کم قلب و سرنوشت دو پسر رو بهم پیوند زد ،آشنایی که باعث تغییر زندگی هر دو نفر شد. امیدوارم که این فیک رو دوست داشته باشید و با نظرات و لایکاتون حمایتش کنید *هپی اند* *ییبو تاپ* ژانر:* عاشقانه - درا...