PART 34

78 28 10
                                    

《راوی》

وقتی ییبو جلو رفت و جلوی چشم دوستاش جان رو بوسید
فضا در سکوت فرو رفت اما چندی نگذشت که صدای سوت و جیغ شوکای به هوا رفت

همینکه ییبو از در بیرون رفت مسخره بازی های شوکای هم شروع شد:
《پسره رو مخ نمی گه مجرد اینجاست خوب من الان دلم بخواد یکی ببوسم کی جوابگوئه》

یوبین با خنده گفت:《رو من حساب باز نکن》

شوکای جلو جلو رفت و گفت:
《اذیت نکن دیگه
می خواستیم نمی شد تایپ من نیستی عشقم یه چیزایی
کم داری》

یوبین یه پس گردنی بهش زد و گفت:
《از خداتم باشه پسر به این جذابی》

با آخ و ناله غر زد:
《چرا همتون دست بزن پیدا کردید؟
البته دست به شوکای زدنتون بالا رفته
دستاتون هرز شده باید پیچاشو براتون سفت کنم》

نگاهش به جان افتاد که همونجوری خشکش زده بود
از اونجا که نمی تونست بیخیالش بشه
رفت جلو
و دستاشو چند سانتی صورت جان تکون داد و گفت:
《کجایی پسر بوست کرد مواد که بهت نداد
رفتی تو هپروت و فضا
چرا خشکت زده؟》

اما جان انقدر شوکه بود که هیچی نشنید

شوکای رو به یوبین گفت:
《نه خیر مثل اینکه ارور داده باید برگردونیمش تنظیمات کارخونه
بچه از دست رفت》

یوبین با خنده گفت:
《اعترافش به قدر کافی شوکه کننده بوده حالا فک کن بعد زدن اون حرکت معلومه از دست میره》

شوکای جیانگو رو از زمین برداشت و جلوی صورت جان گرفت
جیانگو هم که مامانشو دید با زبونش صورت جان رو لیس زد
و همین کافی بود که جان از عالم هپروت در بیاد و به زمین برگرده

وحشت زده به جیانگو بعد شوکای و یوبین و در اخر به در بسته و جای خالی ییبو نگاه کرد و با لکنت گفت:
《چی...شد؟یی...بو》

در لحظه گوشها و صورتش سرخ شد
و با وحشت هینی کشید و جلوی دهنشو گرفت
یوبین براش یه لیوان آب اورد تا بخوره

اما جان هنوز تو شوک بود

شوکای جیانگو رو جلوی صورتش گرفت و رو به جان گفت:
《ببین عزیزم اتفاقی که افتاد این بود
ییبو لباشو غنچه کرد و آورد جلوی لبات》

لبای خودشم غنچه کرد و برد جلوی صورت جیانگو
جیانگو که خوشش نیومد
چنگی به صورت شوکای زد

شوکای بیچاره امروز روز شانسش نبود
و هرکی بهش می رسید مورد لطف قرارش میداد
جیانگو رو پرت کرد زمین و با دست صورتشو گرفت و ناله زد

《گربه وحشی لنگه باباتی
مامان کجایی پسرتو کشتن ظالما》

جان که دوباره اون لحاظات براش یاداوری شد
به اتاق فرار کرد و در رو پشت سرش بست

NecklacesWhere stories live. Discover now