PART 15

144 57 24
                                    

×:ییبو کجایی؟
خونه ای؟

ییبو: نه با شوکای اومدم بیمارستان...


×: وایسا...پس اینی که از خونت اومد بیرون کیه؟

ییبو: از خونه من؟!
تو الان کجایی؟

×: نزدیک خونت یه چند قدم با خونت فاصله دارم
زنگ بزنم پلیس؟

با بیقراری پرسیدم:یه پسر با یه پای گچ گرفته ازش اومد بیرون؟


×: اره میشناسیش؟


قلبم یه لحظه ایستاد
بی قراریم بیشتر شد و دلشورم شدیدتر:
برو دنبالش نزار بره خواهش می کنم


×:میشناسیش؟

ییبو:سوال نکن فقط نزار بره تا بیام


×:باشه...نه...نرو...وایسا...وایسا


ییبو:چی شد؟الو ...یوبین حرف بزن


<هیچ کس فکر نمی کرد تماس از جانب یوبین باشه
...بله پشمهای ریخته رو خریداریم>


با نفس نفس گفت:ییبو ...سوار تاکسی شد ....و رفت نتونستم جلوشو بگیرم...اما ... اما پلاکشو حفظ کردم


با التماس گفت:برو دنبالش...پیداش کن


×:الان یه تاکسی گرفتم خیلی دور نشده پیداش می کنم نگران نباش


ییبو تماس رو قطع کرد و با عجله از بیمارستان بیرون زد
شوکای که شاهد بی قراری ییبو بعد از اون تماس بود
به دنبالش راه افتاد

-:ییبو...ییبو با توام ...وایسا ببینم


بلاخره به ییبو رسید


ییبو: سوئیچ ماشینتو بده


شوکای که گیج شده بود پرسید:
سوئیچ برای چی؟کی بود؟چی شده؟


ییبو داد زد:گفتم سوییچ


وقتی دید شوکای تعلل می کنه به سمت خیابون رفت تا تاکسی بگیره
شوکای با دیدن حال ییبو بیخیال سوالاش شد و به دنبالش رفت


-:بیا خودم می برمت...د بیا دیگه

ییبو به دنبال شوکای رفت اما سوئیچ رو ازش گرفت و خودش پشت فرمون نشست و با بیشترین سرعت به سمت خونه روند
در راه با یوبین تماس گرفت تا ببینه کجا باید بره اما متاسفانه یوبین تاکسی جان رو گم کرده بود

******

جان که از خونه بیرون اومده بود کمی منتظر ماند و سوار تاکسی شد


راننده:شبتون بخیر،کجا ببرمتون؟


جان:دریا نزدیکه؟


ر:میشه گفت نزدیکه اما بازم خیلی بادریا فاصله داره،اما رودخونه نزدیکه


سرشو به پنجره تکیه داد و اروم گفت:
میشه منو ببرین اونجا؟


NecklacesWhere stories live. Discover now