تازه یه چیز دیگه هم فهمید اینکه جان
حیوون ها رو دوست داره
به شوکای می گفت همیشه دلش می خواسته یه حیوون رو بزرگ کنه
راستی چطوره براش تولد بگیریم؟!از رو میز بلند شد و در حالی که در پاسخ به یوبین
گفت اووهوووم
با قدم های بی تعادل به سمت اتاق رفت و روی تخت نشستموهای جان رو که چشمشهاشو پوشونده بود کنار زد
و با صدای ارومی لب زد:
باید چیکار کنم؟
چی کار کنم که کمتر اسیب ببینی؟
می ترسم جان می ترسم از دستت بدمبدنشو جلو کشید و بوسه اروم و سبکی روی پیشونیش گذاشت
چند دقیقه ای محو صورت غرق در خواب جان موند
دلش می خواست جان بغلش کنه و ارومش کنه
و بهش بگه چیزی نیست و همه چیز درست میشهدوباره قطرات اشک رو گونه هاش سر خوردند
از دست خودش عصبانی بود که چرا به راحتی گریش می گیره
اما نمی تونست جلوی ریزش اشکاشو بگیرهبا احساس اینکه کسی کنارشه
لای چشمهاشو باز کردبا وجود تاریکی اتاق هم می تونست ییبویی رو ببینه
که تو خودش جمع شده و برق اشک رو صورتش مشخصهبا نگرانی نیم خیز شد و پرسید:
چی شده؟چرا داری گریه می کنی؟با صدایی که به خاطر گریه می لرزید و گرفته بود گفت:
میشه...میشه بغلم کنی جان؟نمی دونست چی باعث شده
ییبو به این حال و روز بیوفته
اما این اولین باری بود که ییبو ازش چیزی می خواست
نبود؟روی تخت نشست دستهاشو باز کرد و به ییبو گفت:
بیا اینجابه آغوش جان پناه برد
و لباسش رو محکم تو دستش چنگ زددستهاشو به دور ییبو حلقه کرد و به ارومی نوازشش کرد
جان یاد وقتایی افتاد که به اغوش مادرش پناه می برد و مادرش بی هیچ حرفی انقدر نوازشش می کرد تا
خوابش می بردانقدر نوازشش کرد تا اینکه ییبو اروم گرفت
فکر کرد ییبو خوابیده
خواست بلند بشه تا ییبو رو روی تخت بخوابونه
اما ییبو دستشو گرفت و گفت:
ببخشید بیدارت کردم
بخواب سر جات میرم
بیرونبا شیطنت گفت:
یه امشبو اجازه می دم تو روی تختم بخوابیچشماش به تاریکی عادت کرده بود و می تونست
لبخند دلنشین و زیبای جان رو تا حدی ببینهبا خودش گفت شاید اشکال نداشته باشه یه امشب منم خواسته قلبیمو به زبون بیارم
با تردید پرسید:میشه کنارم بخوابی؟
با تعجب لب زد:چی؟
ی:فقط یه امشبو،نمی خوام تنها باشم
وقتی جان جوابشو نداد از گفتن خواسته اش پشیمون شد
بلند شد تا بره که جان دستشو گرفت و جوری کشیدش
که افتاد رو تخت
YOU ARE READING
Necklaces
Fanfictionداستان یک آشنایی، آشنایی که با یک تصادف شروع شد و کم کم قلب و سرنوشت دو پسر رو بهم پیوند زد ،آشنایی که باعث تغییر زندگی هر دو نفر شد. امیدوارم که این فیک رو دوست داشته باشید و با نظرات و لایکاتون حمایتش کنید *هپی اند* *ییبو تاپ* ژانر:* عاشقانه - درا...