Part 44

200 26 5
                                    

دانیل هم از پشت پنجره تونست ییبو رو ببینه که به دیواری تکیه داده و با پاش طرحی فرضی روی زمین می کشه

چند دقیقه ای گذشت که با اعلام جان به آشپزخونه کوچیکش رفت
ظرف نودلش رو برداشت و به بیرون رفت و روی مبلش
نشست و با اینکه گشنش بود اما چند لقمه بیشتر نخورد و نیمی از ظرف رو باقی گذاشت

جان هم ظرف  دیگه ای برداشت و کنارش نشست

از جان پرسید:《غذا نخورده بودی؟》

+:《نه وقت نشد》

تو دلش گفت:
"پس حتما اون پسرم الان گشنس
به جان بگم؟!
اما جان می خواست باهام حرف بزنه برای همین اومد
امیدوارم کله شق نباشه و بره یه چیزی بخوره "

با حرف جان از درگیری ذهنیش بیرون اومد

《جدی می گم نمی خوای یه تغییری به زندگیت بدی؟
خودت بهتر می دونی وضع سونگجو خوبه
و اگه قرار باشه کنارش باشی ....》

نگذاشت جان حرفشو کامل کنه

*:《من همینم جان قرار نیست زندگیم تغییری بکنه
همین الانم هر چی که باید رو دارم
یه جای خواب
یه شغل
یه رفیق خوب مثل تو》

جان با شیطنت اضافه کرد

《و یه معشوق خوب》

بلافاصله بعد از گفتن این جمله
متوجه دگرگونی حال دانیل بعد از بیان جملش
شد

خواست چیزی بگه که دانیل پیش دستی کرد:

《خوب حالا وقتشه بگی چی نگرانت می کنه و
آزارت میده》

نگاهش به ظرف دانیل افتاد
فقط چند لقمه خورده بود
مگه نگفت گشنشه؟

با تشر دانیل که گفت"با توام جان"

با خودش گفت
"حتما مشکلی هست که دانی نمی خواد در اون مورد صحبت کنه"

شاید باید از خودش می گفت تا دانی هم به حرف بیاد؟
با یاداوری دل نگرانیاش آهی کشید

《هیچ وقت چیز زیادی از گذشتم برات نگفتم ؟!》

*:《فقط در این حد که تو یه جایی زندونی بودی و با ژو چنگ فرار کردی بعدش اون جونشو برای محافظت از تو داد و تو با ییبو تصادف کردی
و قصتون از اونجا شروع شد
اما هنوز فکر می کنی یه عده در تعقیبتن》

+:《در واقع یه باند خلافکار
من نه چیزی ازشون دزدیدم
نه چیزی ازشون می دونم
اما با این حال دنبالمن
عجیبه مگه نه؟!
هنوز حس می کنم که تموم نشده
و دست از سرم برنداشتن》

*:《واسه همین نگرانی؟!》

نفس عمیقی کشید

《برای خودم نگران نیستم
برای آدمهایی که کنارمن و دوسشون دارم نگرانم
تو،یوبین ،شوکای،سونگجو،لیو و لین و از همه بیشتر برای ییبو
می ترسم که با کنارتون موندن بهتون آسیب بزنم
همیشه می ترسم
چند باری سعی کردم برم و ازتون دور بشم
اما هر بار نتونستم
چون با هر بار دوری زندگیم بی معنی میشد
میدونی دانی
خیلی قبل تر می خواستم خودمو بکشم
چون دلیلی برای زندگی نداشتم اما برای مردن تا دلت بخواد دلیل داشتم
اما ییبو و دوستاش بهم این اجازه رو ندادن

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Oct 05, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

NecklacesWhere stories live. Discover now