PART 4

188 53 3
                                    


بعد از تماس با شوکای کمی خوابید،
موتورش رو چک کرد و مسابقات مورد علاقش یعنی اسکی رو برف رو تماشا کرد و به این ترتیب روزش رو شب کرد

حدود ۹ شب بود که شوکای باهاش تماس گرفت
و قرار گذاشت تا با هم به سمت محل مسابقه برن

لباس پوشید و به طرف محل قرار با شوکای رفت
یک ربعی منتظر بود تا شوکای رسید البته نه تنها همراه با یک دختر

شوکای با دیدن ییبو خیلی سریع از ماشین پیاده شد و بدون دادن فرصت حرف زدن به ییبو بابت تاخیرش عذرخواهی کرد

-: واقعا متاسفم دیر شد می دونم اصلا دوس نداری منتظر بمونی اما باور کن مجبور بودم باید می رفتم دنبال لین لین ...

دختری که در ماشین بود پیاده شد و رو به ییبو گفت :
سلام،به خاطر تاخیرمون عذر می خوام ،اسم من وانگ لینه ،ایشون گفتن ....
-:شوکای

+:چی؟

-: اسمم شوکای نه ایشون

+:😒 بله جناب شوکای گفتن می خواین به من و برادرم کمک کنید،واقعا ازتون ممنونم لطفتونو فراموش نمی کنم

-:ببخشید لین لین جان ولی اول باید از من تشکر کنی
ها نه ییبو

+: لطفا صدام کنید وانگ لین نه لین لین

-:چه فرقی می کنه ....

ییبو که شاهد کشمکش بین اون دو بود صداشو کمی بلندتر برد و گفت
کافیه دیگه بهتره بریم ، شوکای رو به کناری کشید

ییبو : اینو چرا آوردی اینجا؟

-: این نه وانگ لین ،مجبور بودم وقتی بهش گفتم پولو جور می کنم بهم اعتماد نکرد،
آوردمش با چشمای خودش ببینه در ضمن بعدشم باید بریم پولو تحویل بدیم

ییبو: خوشم اومد حداقل دختره عقل داره

-:چطور؟

ییبو: همینکه بهت اعتماد نداره یعنی عقلش سر جاشه

-: جدا دلم می خواد با یکی رل بزنی و منم تلافی همه این حرفاتو سرت دربیارم
بعدم رفت و از پشت ماشین یه ساک مشکی آورد

ییبو: این دیگه چیه؟

-: لباس مخصوص موتور سواری،بهتره اینا رو بپوشی نمی خوام بلایی سرت بیاد

ییو : اوه بیبی، نگو نگران من شدی؟

-: نه خیر نگران پولمم،طوریت بشه فقط خرج میزاری رو دستم

ییبو: تو که راست می گی! حالا محل مسابقه کجا هست؟

-: اینجور که فهمیدم اطراف یه کارخونه متروکه اس تو حومه شهر ، ما جلو میریم تو پشتمون بیا

هر سه نفر سوار ماشین شدند و براه افتادن

همانطور که شوکای گفته بود کارخونه ای بزرگ و متروکه با سوله های متعدد پیش روشون بود
مسیر مسابقه شباهتی به پیست موتور سواری نداشت

NecklacesWhere stories live. Discover now