PART 30

106 39 14
                                    

مابقی جملشو به زبون نیورد اما درون ذهنش نجوا شد
تولدت مبارک.....عشق من

شوکای از بالای نردبان شروع به خوندن اهنگ تولد مبارک کرد و دست می زد

یوبین هم از همون لحظه اول با گوشیش در حال فیلمبرداری بود و از تمام لحظات فیلم می گرفت

جان هنوز شگفت زده بود
که ییبو بهش گفت:
نمی خوای بزاری اول بیام تو؟

در حالیکه خیره به ییبو و کیک تو دستش بود
و چشماش برق می زد
کمی عقب عقب رفت

با وارد شدن ییبو مرد دیگه ای که بادکنکها
رو به دست داشت پشت سرش وارد شد

با کنار رفتن بادکنک ها و دیده شدن صورتش
شوکای با تعجب گفت هیونگ

و همون موقع تعادلشو از دست داد و
از بالای نردبون به زمین افتاد
و فریاد زد اخ

چند لحظه همه مبهوت به شوکای پهن شده روی زمین نگاه می کردن
تا اینکه شوکای بلند شد و گفت:
خوبم نگران نباشید

با شنیدن این حرف زدن زیر خنده و به شوکایی که
دستش به باسنش بود نگاه می کردند

سونگجو خودشو معرفی کرد و به جان تبریک گفت

ییبو که با عشق به جان خیره شده بود پرسید:
نمی خوای شمعاتو فوت کنی؟آب شدن

خواست شمع هارو فوت کنه که ییبو کیک رو کنار کشید و گفت:
اول آرزو کن

و دوباره کیک رو جلوش گرفت

همه منتظر بودن تا جان شمع هاشو فوت کنه
تا براش تولد مبارک بخونن

جان چشم هاشو بست و ارزو کرد
و شمع هاشو فوت کرد

همه دست زدند و براش آهنگ تولد مبارک خوندن
و بهش تبریک گفتن

ییبو کیک رو روی میز گذاشت
و به سمت جان اومد و دستشو گرفت و نشوندش
روی کاناپه خودش هم کنارش نشست

شوکای هم به بهانه درد پشتش خودشو کنار جان
جا کرد و نشست
یوبین گوشیشو کنار گذاشت و
از آشپزخانه صندلی های پلاستیکی
که شوکای به تازگی گرفته بود اورد

و در دو طرف کاناپه گذاشت تا سونگجو هم بتونه بشینه

ییبو با تعجب پرسید:
اینا کجا بود؟
من از اینا نداشتم

شوکای با لودگی گفت:
مشقاتو خوب نوشتی
بابا شوکای بهت عیدی داد

دوباره صدای خندشون بلند شد

وقتی سرشو برگردوند دید جان با لبخندی زیبا و دندون نمایی که روی لبش جا خوش کرده بهش خیره شده

با همون لبخند بهش خیره شد و تو دلش گفت:
اینجوری بهم نخند
طاقت ندارم
می پرم روت ماچت می کنما

NecklacesWhere stories live. Discover now