با خوشحالی خندید:حق با توئه
به اطراف نگاه کرد تا مطمئن بشه کسی نمی شنوه
اروم سرشو نزدیک گوش ییبو برد و گفت:
راستی مامانم سه شنبه ها دیر میاد
اگه اون موقع بیای نیستشاروم سرشو نوازش کرد و گفت باشه
وقتی ازش خداحافظی کرد و فاصله گرفت
صدای لیسا رو شنید که بلند گفت
به جان سلام برسونو هیچ کدوم متوجه نگاه و گوشهای نامحرمی که اونجا بود و همه چیز رو شنید نشدن
.
.
.ییبو به بیمارستان و کنار جانی که هنوز خواب بود برگشت
دلش می خواست صداشو بشنوه
و ارامشی که از ملاقات با لیسا نصیبش شده بود
رو باهاش تقسیم کنهاما جان تحت تاثیر داروها خواب بود
شوکای بهش گفت
دکتر یه سری از داروهاشو کم کرده
و فردا هوشیارتر خواهد بوداونروز هم گذشت ییبو تونست چند روزی از صاحب کار شیفت شبش مرخصی بگیره
حالا می تونست با خیال راحت کنار جان بمونه
البته نه خیلی راحت چون علاوه بر نگرانی برای جان
نگران هزینه ها هم بودییبو به هیچ کس نگفت که اخراج شده
و به بهانه مرخصی چند روزه از زیر بار سوالاتی که در این مورد بود در می رفتیه هفته به سرعت برق و باد گذشت
و طی این یک هفته
یکی از بهترین روانپزشک ها همراه با استاد یوبین که خانم جا افتاده و با تجربه ای بود
جان رو ویزیت کردن
و با مشورت با هم براش دارو نوشتن
و چارت درمانی تنظیم کردنخانم دکتر چند جلسه دیگه هم به ملاقات جان اومد
اما در طی این جلسات حرف زیادی نزد و صرفا
هدفش آشنایی با جان و ایجاد حس اعتماد
در جان بودو بیشتر از طریق ییبو یا یوبین
از وضع و حال و علائم ها و واکنش جان مطلع میشد
و بهشون سفارش های لازم رو می کرددکترازشون می خواست
تنها و تحت فشارش نزارن
و مثل عضوی از خانواده باهاش برخورد کنن
و به جای اینکه باهاش مثل یه بیمار برخورد کنن
کمکش کنن تا حالش بهتر بشه و از اون حس و حال بیرون بیاد اما به هیچ وجه اونو مجبور به کاری نکنندکتر از ییبو خواست فعلا راجع به لیسا و اون ویدیو با جان حرف نزنه تا شرایطش به ثبات برسه
جان باید امادگی لازم برای رویارویی با ترس ها و اتفاقاتی که پشت سر گذاشته بود رو کسب می کردبعد از یک هفته جان از بیمارستان مرخص شد
حالا حال بهتری داشت
اما هنوز به شدت حساس بود و کابوس می دید
و تا حد امکان از ادمهای دیگه دوری می کرد
در واقع دچار ترس در رویارویی با مردم شده بود
YOU ARE READING
Necklaces
Fanfictionداستان یک آشنایی، آشنایی که با یک تصادف شروع شد و کم کم قلب و سرنوشت دو پسر رو بهم پیوند زد ،آشنایی که باعث تغییر زندگی هر دو نفر شد. امیدوارم که این فیک رو دوست داشته باشید و با نظرات و لایکاتون حمایتش کنید *هپی اند* *ییبو تاپ* ژانر:* عاشقانه - درا...