《ییبو》
تقریبا ۱ ماه و نیمه که از رفتنم و ندیدن بچه ها می گذره
تو این مدت هر از گاهی از سونگجو بهم پیام می رسید و می فهمیدم حال جان و بچه ها خوبهطبق خبرایی که می رسید فهمیدم
جان مشغول به کار شده
طبق قرارمون مشاوره میره و حالش بهتره
و با کمک دانیل و استعداد ذاتیش مهارت های رزمیش بهتر و بیشتر شده
و هر از گاهی هم سراغ منو از بچه ها می گیرهو این چیزیه که تو این مدت دلگرمم کرد و بهم کمک کرد سر پا بمونم
جان بعد از شنیدن اعترافم نرفته و سراغم رو می گیرهپس می تونم به خودم امیدواری بدم که اونم دلش برام تنگ شده
اونم ممکنه منو دوست داشته باشهمن هم طبق برنامه ای که داشتم دو هفته اول
رو فقط اختصاص دادم به کار و تو وقت استراحت ورزش کردم
گزارش سرقت موتور هم همون روزهای اول دادم
اما پلیس مشکوک شد که چرا انقدر دیر گزارش دادم
ولی گفتن پیگیری می کنناز هفته سوم تمرینات رزمی رو با مربی باشگاهی که توش کار می کنم شروع کردم
بعضی روز ها هم دور و بر جایی که با جان تصادف کردم می پلکیدم و تونستم
امارشو در بیارمیه باند خلافکاری کوچیک اون نزدیک ها مستقره
فک کنم همون جاییه که جان ازش فرار کرد
رئیسش یه پیرمرد بود به اسم فن لانگاینطور که شنیدم حدودا از زمان تصادف
مثل اینکه یه دستش قطع شدهباید بفهمم چرا چون حس ششم می گه به جان مربوطه
و این شد یکی از اهدافماوایل هفته سوم بود که
گزارش سرقت بلاخره جوابش اومد
و از ایستگاه پلیس بهم زنگ زدن تا برم موتور رو تحویل بگیرماما وقتی رسیدم از موتورم فقط جنازه اش باقی مونده بود
متاسفانه مجبور شدم یه موتور دست دوم مدل پایین
اجاره کنم
تا هزینه رفت و امدم هم کم بشهجنازه موتورمم اسقاط کردن و فقط پول آهنشو دادن
از زمانی که موتور رو تحویل گرفتم
احساس می کنم زیر نظرم
و هر جایی که می رم دو نفر سایه به سایم میان
اما نزدیک نمی شن
YOU ARE READING
Necklaces
Fanfictionداستان یک آشنایی، آشنایی که با یک تصادف شروع شد و کم کم قلب و سرنوشت دو پسر رو بهم پیوند زد ،آشنایی که باعث تغییر زندگی هر دو نفر شد. امیدوارم که این فیک رو دوست داشته باشید و با نظرات و لایکاتون حمایتش کنید *هپی اند* *ییبو تاپ* ژانر:* عاشقانه - درا...