PART 41

78 29 10
                                    

سونگجو نه تنها ولم نکرد بلکه مصر تر شد تا باهام دوست بشه
برای همین تبدیل به تنها دوستم شدم
و زمان باقیمونده تو کره با وقت گذرونی با سونگجو پر شد


با اینکه دوسال ازم بزرگتر بود اما هیچ وقت حاظر نشدم بهش بگم هیونگ


حتی سفرم به چین هم باعث نشد که
بین منو و اون فاصله بیوفته چون
سونگجو هم به خاطر شوکای با من به چین اومد

و کمکم کرد تا یه خونه پیدا کنم
و تویه باشگاه به عنوان مربی کار کنم



گرچه بعد از بردم تو مسابقات کشوری چند نفر اومدن سراغم اما آدمی با گذشته من بدرد شهرت نمی خوره
پس همشونو رد کردم


چیزی که از همون اوایل رابطمون برام عجیب بود این بود که وقتی دوستانه بغلم می کرد یا وقتی با یه حوله دور پاش از حموم بیرون میومد تحریک می شدم

اتفاقی که هیچ وقت تو رابطه هایی که با استاد جونگ داشتم نیوفتاد


رفته رفته فهمیدم که سونگجو رو دوست دارم
نه به عنوان برادر یا دوست صمیمی
به عنوان کسی که عاشقشم دوسش دارم


اما سونگجو حتی بعد از اعتراف من هم
بهم گفت فقط برام یه دوسته و نمی تونه بهم حس متقابلی داشته باشه

اما من تا به الان ازش دست نکشیدم و امیدوارم بتونم قلبشو به دست بیارم
اینکه سونگجو بعد از اعترافم هنوز کنارم مونده و باهام مثل قبله بهم جرئت می ده که برای داشتنش تلاش کنم


با رسیدن ماشین سونگجو به شرکت
خنده ای که به ندرت روی لبهام شکل می گیره صورتمو نقاشی کرد


وقتی داخل ساختمون شدم نگهبان سرپستش نبود
برای همین از فرصت استفاده کردم
و بدون جلب توجه بالا رفتم
می دونستم اتاق سونگجو کجاست



تعجب کردم که چرا انقدر شرکت خلوته
انگار تعطیل بود
برای همین بدون مزاحم رسیدم به طبقه مورد نظر


اما وقتی به پشت در اتاق سونگجو رسیدم منشیش یهو سر رسید و جلومو گرفت

°:《شما اینجا چیکار دارید؟ با کی کار دارید؟》


با قیافه سرد و خونسرد همیشگیم گفتم:

《با کیم سونگجو کار دارم
یکی از دوستاشون هستم》



°:《دوست؟!چطور دوستی هستید که نمی دونید امروز چه خبره و رئیس نیست》


دلشوره گرفتم:
《منظورتون چیه مگه چه خبره؟!
من تازه از چین رسیدم
و اطلاعی ندارم که چه اتفاقی افتاده》



°:《در هر صورت نمی تونید امروز باهاشون ملاقات کنید
به خاطر مراسم امروز کل شرکت تعطیله》


NecklacesWhere stories live. Discover now