PART 27

110 43 8
                                    

پسر رو پله ها نشست و با لحن ارومی پاسخش رو داد:

نتونستم صورت اون مرد رو به خوبی ببینم
چون ماسک زده بود اما جهت نگاهش به سمت تو بود
اولش فقط شک کردم اما وقتی لیسا اسم جان رو اورد
شکم تبدیل به یقین شد
و مطمئن شدم تو وانگ ییبویی

با تعجب و حیرت به پسر نگاه کرد
اون از کجا میشناختش
در حالی که ییبو اولین باری بود که اونو می دید؟

با دیدن واکنش ییبو  لبخند زیبایی مهمون صورت
بانمکش شد
بلند شد و رو به روی ییبو ایستاد
و خودشو معرفی کرد:

من پسر خاله اون شوکای احمقم
کیم سونگجو
تو منو ندیدی اما من چیزای زیادی راجع به
تو و جان و یوبین از شوکای شنیدم
انقدر که ندیده میشناسمتون

(سونگجو وارد می شود)

دستشو جلو برد تا با ییبو دست بده
اما ییبو که کاملا گیج شده بود
هیچ واکنشی نشون نداد

دستشو عقب کشید
و به ییبو گفت:

می دونم کلی سوال تو ذهنت داری
و دنبال جوابی اما چطوره اول از اینجا بریم
تا گیر اون ادما نیوفتادیم
و با دستش به در اشاره کرد

حق با سونگجو بود
با صدای ارومی لب زد:

اول باید برم سراغ لیسا
...دیگه ولش نمی کنم

خواست از در خارج بشه
که سونگجو جلوی در قرار گرفت و راهش رو سد کرد

دستهاشو رو جلوی ییبو گرفت تا مانعش بشه
و با صدای ارومی گفت:

قبل از اینکه بیام دنبالت لیسا رو یه جای خوب
مخفی کردم
خوشبختانه با یکی از دوستام اومده بودم اینجا
قبل از اینکه بیام دنبالت ازش خواستم بره پیش لیسا

همون موقع پیامکی به گوشیش رسید
گوشیش رو نگاه کرد و بعد جلوی صورت ییبو گرفتش
تا بتونه پیامشو بخونه:

ببین نوشته پیش لیسائه و جاش امنه


اما ییبو هنوز خیالش راحت نشده بود
با نگرانی گفت:

تا وقتی ندیدمش و مطمئن  نشدم
از اینجا نمی رم

سونگجو که قبلا وصف لجبازی ییبو
رو از شوکای زیاد شنیده بود گفت:

خیله خوب باهاش یه جا قرار میزارم ببینیش
اما اول
باید از اینجا بریم
هیچ دوست ندارم گیر اون ادما بیوفتم


ییبو قبول کرد و با سونگجو از پله ها پایین رفت
سونگجو وقتی به طبقه اول رسید با احتیاط به راهرو رفت و داخل اتاق  ۱۰۴ شد

ییبو هم به دنبالش وارد اتاق شد و
با پسر جوونی که از سرتا پاش مشکی بود
و کلاه گپ مشکی به سر و ماسکی به همون رنگ روی صورت داشت
روبرو شد


NecklacesWhere stories live. Discover now