جمله ها با این فونت نشون دهندهی صدای بلند کارکترها هستش
🍭💕🦄🌸🍯🍡
آخرین برگه ای که روی میز بود رو هم امضا کرد و خودکار تو دستش رو با حرص کوبید رو میز و کمرش رو محکم به صندلی تکیه داد.هوف کلافه ای کشید اون از کار تو این شرکت و رئیس بودنش به شدت متنفر بود!
نه اینکه از کارش بدش بیاد نه...اون همیشه عاشق ساخت طلا و جواهرات بود که با کمک پدرش بهش رسید
اما الان بعد از 4 سال خسته شده بود چون روزاش تکراری بود
1.از خواب بیدار میشد!
2.صبحونه میخورد!
3.میرفت شرکت!
4.یه عالمه کارمند سرش میریختن و ازش میخواستن فلان برگه رو امضا کنه...!
5.آخر شب با خستگی میرفت خونه و بعد از یه دوش گرفتن میخوابید!این بود روتین روزانه اش، دیگه همرو از حفظ بود کریس یه تنوع میخواست تنوعی مثله پیدا کردن امگایی که میخواد
اما انگار امگاش که هیچ نظری راجبش نداشت آب شده بود رفته بود زمین!بلخره تصمیمش رو گرفت تلفن روی میز رو برداشت و با فشار دادن دکمه 1 صدای همیشه شاد مینسوک تو گوشش پیچید
_بله رئیس وو؟
+مینسوکا بیا اتاقم کارت دارم
بدون اینکه منتظر جواب مینسوک بمونه تلفن رو برگردوند جاش. آرنجش رو تکیه گاه میز کرد و با انگشت شصت و اشاره شروع کرد به ماساژ دادن شقیقه هاش
+هوووف
برای بار صدم تو اون روز هوف کلافه ای کشید که برابر شد با در زدن مینسوک و وارد شدنش به اتاق
_کریس وو بازم که کلافه ای!
مینسوک دوست و دست راست کریس بود که تقریبا باهم صمیمی بودن
+مینسوک واقعا کلافه ام میخوام برم
بعد از گفتن حرفش با زاری و گریه پیشونیش رو محکم کوبید رو میز
مینسوک با تعجب نزدیک کریس شد و شونه هاش رو گرفت شروع کرد به ماساژ دادنش_چیشده کریس؟کجا میخوای بری؟
کریس سرش رو سمت مینسوک چرخوند
+میخوام برم روستا پیش خاله ام هفته بعد پاییز تموم میشه و زمستون شروع میشه میخوام کل زمستون رو اونجا بمونم
مینسوک با چشمای از حدقه در اومده زل زد به کریس
_چی؟پس کی این شرکت رو بگردونه؟
کریس صاف شد و دستاش رو به سینه اش گره زد و یه نیشخند کاملا شیطانی رو صورتش نقش بست
مینسوک هم از اینهمه تغییر مود یهویی دوستش کلافه شده بود یه لبخند کجی به نیشخند کریس زد،رئیسش که همچین فکری نمیکرد؟میکرد؟_حتی فکرش هم نکن
با گفتن این حرف یه قدم به عقب برداشت
+چرا اتفاقا میکنم
YOU ARE READING
𝐩𝐞𝐚𝐜𝐡 𝐰𝐢𝐧𝐭𝐞𝐫🌸
Fanfictionاسم:زمستون هلویی کاپل اصلی:کریسیول کاپل فرعی:تائوxآیو،بکسو،جیوون،سکای ژانر:رمنس،امگاورس،فلاف،اسمات،امپرگ روز آپ:full نویسنده:fairy خلاصه: چانیول امگای کیوت و مهربونیه که یه کتابخونه تو روستا داره که فقط زمستونا بازش میکنه ...