این پارت بالای 7 هزار کلمهست،پس تعداد ووت و کامت ها تعیین میکنه که آپ پارت بعد هفته دیگه باشه یا نه🍡🤗
🍭💕🦄🌸🍯🍡
بانی گوش درازش رو محکم تو بغلش گرفت،خودشو گوشه تخت چپوند و اشک داخل چشمهاش جوشید
اون نینی کوچولو خیلی ددی های بدی داشت...چون هیچکدوم باهاش بازی نمیکردن فقط کتاب و لپتاپ میگرفتن دستشون و میگفتن کار دارم کار دارم!با پنجولای نرم بانیش اشک کوچولوش رو خشک کرد حوصله اش خیلی سر رفته جوری که حتی یه قاشق پر از عسلم نمیتونست خوشحالش کنه
با بیحالی از روی تخت پرید پایین و با قدم های کوچیکش به طرف پذیرایی راه افتاد و خرگوش آبی رنگش رو هم دنبال خودش روی زمین میکشیدوسط پذیرایی وایساد،با دیدن ددی بکیش که تند تند انگشتای باریک و خوشگلش رو روی کلید لپتاپ میکوبید بغض گنده ای کرد و بعد از دیدن بابا سویی که تند تند کتاب رو ورق میزند بلند زد زیر گریه
بکهیون و کیونگسو که تا اونموقع کاملا درگیر کاراشون شده بودن،با شنیدن صدای گریه پسرشون با تعجب سرشون رو بالا آوردن و به سوبین کوچولو نگاه کردن
بکهیون لپتاپ رو روی میز گذاشت و با دو خودشو به فسقلیش رسوند
جلوش زانو زد و سعی کرد با دستش گریه بلوبریش رو بند بیاره=هی بلوبری ددی چرا گریه میکنی؟!
سوبین جواب ددی جونش رو نداد و بلندتر هق زد،کیونگسو با دیدن جدی شدن قضیه عینکش رو روی اپن پرت و به سمت سوبین پا تند کرد
کنار بکهیون و جلوی سوبین زانو زد،با گرفتن دستای کوچولوی پسرش تو بغلش کشید و محکم بغلش کرد#آروم باش قشنگم...باشه؟گریه نکن،تو گریه میکنی بابا ناراحت میشه!
کیونگسو با لحن آروم کنار گوش سوبین کوچولوش زمزمه کرد،بکهیون دستشو روی کمر بلوبریش میکشید و میخواست بهش اطمینان بده جاش امنه و چیزی اذیتش نمیکنه
سوبین با نوازش قشنگ ددی بکیش و بغل نرم بابا سوییش یکم آروم شد...از بغل باباییش جدا شد و سعی کرد با کشیدن بینی کوچولوی سرخ شده اش اشکش رو بند بیاره
بکهیون اشکای خشک شده روی گونه نرم پسرش رو پاک کرد و لبخند مستطیلی معروفش رو زد
=نبینم بلوبری ددی گریه کنه ها...مثلا مردی شدی برای خودت پسر!
بکهیون آخر حرفش رو با صدای کلف شده گفت و صدای خنده بلند و قشنگ پسرش کل خونه برداشت
حاضر بود دنیا رو بده ولی برای همیشه این لبخند که کپی برابر اصله همسر عزیزش بود رو ببینهکیونگسو با دیدن خنده سوبین نفسش رو داد بیرون،با لبخند لبشو به گوش پسرش چسبوند و دست راستش رو روی باسن کوچولوی سوبین گذاشت
YOU ARE READING
𝐩𝐞𝐚𝐜𝐡 𝐰𝐢𝐧𝐭𝐞𝐫🌸
Fanfictionاسم:زمستون هلویی کاپل اصلی:کریسیول کاپل فرعی:تائوxآیو،بکسو،جیوون،سکای ژانر:رمنس،امگاورس،فلاف،اسمات،امپرگ روز آپ:full نویسنده:fairy خلاصه: چانیول امگای کیوت و مهربونیه که یه کتابخونه تو روستا داره که فقط زمستونا بازش میکنه ...