با حرص دستشو از دست آلفا آزاد کرد
همونجور که با قدم های کوبنده سمت اتاق میرفت صداشو بلند کرد+کریس تو قول دادی اگه بزارم دفعه اول کاناپه ها به سلیقه تو باشه...بزاری من سری بعدی شکل و رنگش رو انتخاب کنم
کریس چشماشو با انگشتش مالید،سمت اتاق پا تند کرد و تایید کرد
_آره هنوزم سره قولم هستم...ولی کاناپه صورتی؟واسه پذیرایی؟
میشه با یکم فکر کردن رنگای بهتری انتخاب کردچانیول وارد اتاق شد،دستگیره رو گرفت و همزمان با تموم کردن حرفش محکم بهم کوبیدش
+تو خیلی آلفای بدی هستی اصلا باهات قهرم
با چشمای گرد شده به در جلوی صورتش نگاه کرد،اگه فقط چندسانت جلوتر بود الان له شده بود.
نفسشو داد بیرون و دستشو تو موهاش کشید
شنیدن جمله "تو آلفای بدی هستی باهات قهرم" رو زیاد میشنید و بعدش اصلا اتفاقای خوبی در انتظارش نبودنمیتونست به خوابیدن روی کاناپه و بغل نکردن امگاش،نزدیک به چند روز بی محلی نسبت بهش رو اتفاق خوبی بدونه مگه نه؟
بی حوصله چند تقه به در زد و جلوی دوتا چشم گرد و قلمبه،پیشونیش رو بهش چسبوند
_چانیول درو باز ک...
+نمیخوام برو کاری به کارم نداشته باش!
صدای گریه از خودش در آورد و چندبار پیشونیش رو به همونجا کوبید
فقط باید اون دهنش رو بسته نگه میداشت و میذاشت امگاش هرکاری دوست داره بکنه و دخالت نکنه!_خیلی خب باشه...فقط میشه بیام و وسایلام رو بردارم؟
میدونست هرچقدر اصرار کنه بیشتر لجبازی متقابل میگیره
برای همین موافقت کرد و دیگه چیزی نگفتچند ثانیه بیشتر منتظر نموند که در باز شد و بلافاصله بعدش،بالشت نرمش توی صورتش کوبیده شد و وقتی کیف لپتاپ گرونش رو وارونه سمت صورتش دید
خیلی سریع ری اکشن نشون داد و توی هوا گرفتتش
و بعدش دوباره صدای کوبیده شدن در توی گوشش پیچید!🍭💕🦄🌸🍯🍡
یه قلوپ دیگه از قهوه اش خورد،موس رو روی میز تکون داد و پیام های جدیدش رو با چشماش چک کرد
هوفی کشید و خسته ماگش رو کنار گذاشتمیتونست به جرئت بگه بدترین موقع از روز های زندگیش موقعیه که یول باهاش قهر میکرد
جدا مسخره و دلگیر بود اینکه تا چندروز نه میتونست بوسش کنه،نه میتونست بغلش کنه و نه میتونست باهاش حرف بزنهقبل از اینکه دوباره نگاهش به صفحه لپ تاپ بیوفته،موجود ریزه میزه کوچیکی رو دید که پشت اپن قایم شده بود و چیزی رو با خودش زمزمه میکرد
YOU ARE READING
𝐩𝐞𝐚𝐜𝐡 𝐰𝐢𝐧𝐭𝐞𝐫🌸
Fanfictionاسم:زمستون هلویی کاپل اصلی:کریسیول کاپل فرعی:تائوxآیو،بکسو،جیوون،سکای ژانر:رمنس،امگاورس،فلاف،اسمات،امپرگ روز آپ:full نویسنده:fairy خلاصه: چانیول امگای کیوت و مهربونیه که یه کتابخونه تو روستا داره که فقط زمستونا بازش میکنه ...