=بهتره در این باره نظر خوده آقای وو رو بشنویم نه شما آقای کیم
مینسوک با حرص دندوناشو روی هم فشار داد و به طرف کریس برگشت
×تلاشتون بی فایدهاس مطمئنم نظر آقای وو هم همینه مگه نه؟
همه افراد حاضر تو اون اتاق به کریس که به شدت تو افکارش غرق بود خیره شدن و دریغ از در اومدن صدای کریس و نگاه کردنش
×آقای وو میشه نظر شمارو هم بدونیم؟آقای وو...مستر وو با شما هستم
کریس با جیغ سنجابی و بامزه مینسوک که عصبانی صداش میکرد،نگاه خیرشو از گوشی روی میزش برداشت و هول کرده به اطراف نگاه کرد
_بله...اوه ببخشید متوجه نشدم با من بودید؟
مینی لبخند مضحکی زد و اخم نامحسوسی به کریس کرد
=ما همه منتظر نظر شماییم...
کریس گیج سرشو بالا پایین تکون داد و گلوشو صاف کرد و الکی فقط یه چیزی پروند
_من موافقم!
×وات ده فاک؟یعنی چی که من موافقم؟
مینسوک بدون توجه به تمام کسایی که با تعجب نگاهش میکردن ادامه داد
×تو موافقی که 40 درصد از سهم کارخونه رو به اسمشون بزنی؟
کریس در عرض چند ثانیه چشماش گرد شد و دستشو تند تند تکون داد
_نه من هیچ عنوان موافق نیستم!
=پس شما با چی موافقت کردید؟
معاون همون شرکت کوفتی آمریکا که حسابی توی مخ مینسوک رفته بود سوال پرسید و منتظر موند
اما به جاش بتای مو بلوند جوابشو داد×فک کنم برای امروز کافیه...بهتره جلسه رو تموم کنیم
اکثر جمعیت حضار تو اون جلسه حوصله سر بر موافقت کردن
کریس با قدردانی به مینسوک عصبی نگاه کرد و بلافاصله از جاش پرید،به گوشیش چنگ زد و جلوتر از مینی از اون ساختمون خفه اومد بیرون
سوار ماشین شدن و به سمت هتلی که اون مدت توش استراحت میکرد روند×کریس وو معلوم هست چه مرگته؟تو اون جلسه فاکی کم مونده بود هم منو هم خودتو و هم کامندامون رو به فاک بدی!
عصبانی و یکسره غر زد و گاز گنده ای از سیب سبز دستش زد
معلوم نبود رفیقش از دیروز چه مرگش بودکریس خودشو روی تخت پرت کرد،سرشو سمت عسلی چرخوند
با دیدن کورومی بانمکی که اونجا نشسته بود لبخندی زد و سریع برش داشت
عروسک بنفش رنگ و روی سینه اش گذاشت و توجهی به غرغرهای بد دهن مینسوک نکردچند روز پیش قبل از اینکه بیاد آمریکا اول رفت سئول و از همون اسباب بازی فروشی اون کورومی رو که چانیول بهش نگاه میکرد خرید تا در بهترین فرصت بهش بده
YOU ARE READING
𝐩𝐞𝐚𝐜𝐡 𝐰𝐢𝐧𝐭𝐞𝐫🌸
Fanfictionاسم:زمستون هلویی کاپل اصلی:کریسیول کاپل فرعی:تائوxآیو،بکسو،جیوون،سکای ژانر:رمنس،امگاورس،فلاف،اسمات،امپرگ روز آپ:full نویسنده:fairy خلاصه: چانیول امگای کیوت و مهربونیه که یه کتابخونه تو روستا داره که فقط زمستونا بازش میکنه ...