=نونا چرا انقدر ترسیدی؟
وقتی از دور شدن کریس مطمئن شد سرشو خم کرد و سوالشو پرسید
جیون با کمک گرفتن از لبه کانتر بلند شد و لباسشو تکون داد
×نترسیدم فقط دلم نمیخواد بفهمه منو تو باهمیم
=چرا؟!
گوشیشو گذاشت تو کیفشو زیپشو کشید،موهاشو مرتب کرد و جواب سوال تائو رو داد
×چون اونموقع به هرکسی که فکرشو بکنی خبر میده که خالمی که از جفت داشتن متنفر بود الان داره بایه آلفا کوچیک تر از خودش قرار میذاره...
کلافه دستشو روی پیشونیش کشید،هوف بلندی کرد و دستشو تکیه گاه کانتر کرد
تائو اینبار با اخم کوچیک مثله جیون تکیه داد و منتظر ادامه حرفش موند
×بعدش همه دوست و آشناهام سعی میکنن به بهونه شوخی بهم تیکه بندازن و اعصابمو خورد کنن
کلافه چشماشو تو حدقه چرخوند
از وقتی یادش میومد پیش هرکس که مینشست از بدیِ داشتن جفت میگفت
بعدشم همون افراد با لبخند مزخرف و تومخی بهش زل میزدن و این جمله رو تکرار میکردن "وقتی کسی که دوسش داری و پیدا کنی از گفته ات پشیمون میشی"
همیشه هم بعد از شنیدن این جمله نیشخندی میزد و جمله تکراریشو بازگو میکرد"من هیچوقت به کسی علاقه مند نمیشم"ولی الان که خیلی یهویی تائو وارد زندگیش شده بود و باهم قرار میذاشتن اصلا نمیخواست کسی از این موضوع بویی ببره و بازیچه حرفا و رفتاراشون باشه!
=نونا این چیزی نیست که بخوای به خاطرش حال خودتو خراب کنی...حرف بقیه همیشه هست به نظرم اونقدری ارزش نداره که بخوای خوده واقعیت یا کسی که باهاش تو رابطه ای رو قایم کنه!
بی حواس سرشو تکون داد،به گوشه ای خیره شده بود و داشت فکر میکرد که چقدر یهویی قرار گذاشتن واسش اتفاق افتاد!
🍭💕🦄🌸🍯🍡
(فلش بک)صدای بسته شدن در اتاقش چشمای گرم شده اش به خواب و باز کرد
هنوز اثرات الکل تو بدنش مونده بود و باعث سرگیجه اش میشد
بی حواس لحافشو گوشه ای پرت کرد و از روی تخت بلند شدخنده نصفه و نیمه ای کرد و از اتاق بیرون رفت،باید میرفت حق اون دزد عوضی و کف دستش میذاشت، اخمی کرد و با همون لباسای چروک شده اش از خونه بیرون رفت
گیج به محله ساکت و تاریک نگاهی انداخت،سرشو تکون داد و با پیچیدن دستش دور خودش از یخ زدگیش جلوگیری کرد.
با چند قدم کوتاه به خونه ی مورد نظرش رسید،بلخره اونجا یه روستای کوچیک بود و دورترین خونه فقط 40 قدم باهاش فاصله داشت.
YOU ARE READING
𝐩𝐞𝐚𝐜𝐡 𝐰𝐢𝐧𝐭𝐞𝐫🌸
Fanfictionاسم:زمستون هلویی کاپل اصلی:کریسیول کاپل فرعی:تائوxآیو،بکسو،جیوون،سکای ژانر:رمنس،امگاورس،فلاف،اسمات،امپرگ روز آپ:full نویسنده:fairy خلاصه: چانیول امگای کیوت و مهربونیه که یه کتابخونه تو روستا داره که فقط زمستونا بازش میکنه ...