=نونا تو این سرما منو از کارم کشیدی آوردی اینجا تا بستنی بخوریم؟
تائو نالید و دستشو تو سینه اش گره زد،جیون اخم مصنوعی ای کرد و از خودش صدای "هیس" مانندی در آورد
×ببینم مگه نمیخوای دل کسی که دوسش داری رو به دست بیاری؟
=چرا میخوام!
×مگه نمیخوای با اون شخص قرار بزاری؟
=چرا میخوام!
×مگه نمیخوای مارکش کنی؟!
=آره همه اینارو میخوام ولی بستنی چه ربطی به اون داره؟
قیافه حیله گری به خودش گرفت و جواب تائوی بدخلق رو داد
×خب دیگه برای به دست آوردن تمام اینا باید چندتا حقه یاد بگیری و رو طرف پیاده کنی میفهمی منظورمو؟
اخم تائو باز شد و چشماش کنجکاو شد،نزدیک تر جیون شد و با تکون دادن سرش حرفش رو تایید کرد
=آره منظورت رو میفهمم ولی چه ربطی به بستنی داره؟
×خب حالا تو ببین من چیکار میکنم قشنگ یاد بگیر و تک تکش رو حفظ کن باشه؟
=باشه
تائو نامطمئن باشه ای گفت و به نوناش نگاه کرد
جیون بستنی نرم رو نزدیک دهنش کرد و با لبش تیکه ای رو وارد دهنش کرد و این کار باعث شد تا بالای لبش و خود لبش از بستنی کثیف بشه
دستشو کشید عقب و با انگشت اشاره اش لبش رو به تائوی متعجب نشون داد×این قسمت خیلی مهمه پس کامل به من نگاه کن!
بهش تذکر داد،انگشت شصتش رو خیلی نرم روی لب خودش کشید و بستنی رو ازشون پاک کرد
تائو با حرکت جیون آب دهنش رو محکم قورت داد،حس گرما میکرد و دلش میخواست اون لبای کوچیک رو لمس کنه×خب یاد گرفتی؟
=چیو؟!
جیون بستنی رو داخل بشقاب روی میز گذاشت،دستشو از گیجی تائو کوبید رو پیشونیش و سعی کرد با خونسردی توضیح بده
×ببین تائو برای اینکه بتونی دل کسی رو به دست بیاری باید حرکات اغواگرانه بلد باشی اوکی؟...باید اون کسی رو که دوسش داری یه روز به یه بهونه دعوت کنی کافه و بستنی سفارش بدی،لحظه ای که اون بستنی بخوره قطعا دور دهنش کثیف میشه اونموقع تو با یه حرکت جنتلمنانه سمتش خم شو و با انگشتت دهنش رو تمیز کن فهمیدی؟
=دعوت کردنش به کافه اونم واسه بستنی خوردن تو زمستون یکم غیرعادی نیست؟
جیون مات و مبهوت به پسر روبه روش نگاه کرد،اینهمه توضیح داده بود ولی اون بهشون بی توجه بود؟با عجز دوباره کوبید رو پیشونیش
با دستش گارسون اونجارو که تو نزدیکیشون بود صدا زد÷بله خانوم چیزی لازم دارید؟
×بله یه قهوه پر از کف و خامه میخوام
YOU ARE READING
𝐩𝐞𝐚𝐜𝐡 𝐰𝐢𝐧𝐭𝐞𝐫🌸
Fanfictionاسم:زمستون هلویی کاپل اصلی:کریسیول کاپل فرعی:تائوxآیو،بکسو،جیوون،سکای ژانر:رمنس،امگاورس،فلاف،اسمات،امپرگ روز آپ:full نویسنده:fairy خلاصه: چانیول امگای کیوت و مهربونیه که یه کتابخونه تو روستا داره که فقط زمستونا بازش میکنه ...