×پس نمیشه کاریش کرد؟
=خانوم من بهتون توضیح دادم ولی بازم تکرار میکنم،وضعیت خونه افتضاحه شما یه نگاه بندازید کل خونه رو آب برداشته...برای تعمیر لوله ها حداقل باید اینجا کاملا خشک باشه و هیچ وسایلی داخلش نباشه
مرد تعمیر کار غر زد سمت در راه افتاد و ازش بیرون رفت،جیون نفسش رو داد بیرون و شماره لالیسا رو گرفت
=الو؟!
×اوه سلام لیسا
=سلام جیون...اتفاقی افتاده؟!
جیون تکخندی کرد،به خاطره اینکه همش باهم بودن خیلی کم پیش میومد بهم زنگ بزنن به خاطره همین هروقت هرکدوم به اون یکی زنگ میزد باعث تعجب میشد
×راستش ازت شماره اون کارگرایی که چند وقت پیش برای تمیز کردنه خونت اومدن رو میخواستم...
=من شمارشون رو ندارم به چهیونگ میگم بهت بفرسته
×باشه مرسی عزیزم!
گوشی رو قطع کرد،خواست صفحه رو قفل بکنه ولی گوشیش زنگ خورد
×اوه نونا؟!
÷جیون تو هم میدونی آره بگو که میدونی!!
جیون متعجب گوشی رو از گوشش فاصله داد تا در اثر جیغ جیغای نوناش پرده گوشش پاره نشه
×چرا جیغ میزنی نونا؟چیو میدونم؟
÷میدونستی کریس امگاش رو پیدا کرده آره میدونستی؟
قیافه جیون پوکر شد،گوشی رو روی شونهاش گذاشت و با کمک دستش در خونه رو قفل کرد
×بله میدونم نونا
÷پس چرا بهم نگفتی؟از نزدیک دیدیش؟به کریس میاد؟جفت کیوتین مگه نه؟وای خیلی دوس دارم ببینمش
×نونا بدون جیغ زدن هم میتونی حرف بزنی!!
جیون هم مثله نوناش جیغ کشید،با دست راستش گوشی رو به گوشش چسبوند و با دست چپش در سوپر مارکت رو باز کرد
÷اوه ببخشید،فقط خیلی زیادی هیجان زده شدم...حالا میشه جواب سوالام رو بدی!
خانوم وو با صدای متاسف ادامه حرفش رو آروم گفت،جیون با دستش به تائو سلام داد و در جواب لبخندش،چشمکی بهش زد و در همین حین جواب نوناش رو داد
×نگفتم چون فکر کردم کریس دلش نمیخواد انقدر زود متوجه بشی،بله از نزدیک دیدمش خونهاش فقط 20 30 قدم با خونه من فاصله داره،هی بگی نگی میان بهم!
جیون گفت و وقتی دوباره صدای جیغ نوناش رو شنید گوشیش رو بدون اطلاع دادن خاموش کرد و نفسش رو کلافه بیرون داد
×آه از دست این کریس و دردسراش!
=کریس شی چیزیش شده؟!
تائو بلخره فرصت حرف زدن پیدا کرد و سوالش رو پرسید
جیون نیشخندی زد و شونش رو بالا انداخت
YOU ARE READING
𝐩𝐞𝐚𝐜𝐡 𝐰𝐢𝐧𝐭𝐞𝐫🌸
Fanfictionاسم:زمستون هلویی کاپل اصلی:کریسیول کاپل فرعی:تائوxآیو،بکسو،جیوون،سکای ژانر:رمنس،امگاورس،فلاف،اسمات،امپرگ روز آپ:full نویسنده:fairy خلاصه: چانیول امگای کیوت و مهربونیه که یه کتابخونه تو روستا داره که فقط زمستونا بازش میکنه ...