❄🍑افتراستوری:دیدار کیونگسو با آلفا بیون!

318 64 31
                                    

نگاهشو به اطراف داد...یه باغ تاریک با هوای سردی که تنشو یخ میزد
با ترس دستشو تند تند روی بازوش کشید و از تونل کوتاه و ترسناک گذشت تا به باغ اصلی برسه

وقتی از اونجای تنگ و تاریک گذشت و وارد باغ شد، وحشتناک ترین چیزی که تو عمرش وجود داشت رو دید!

با ترس دستشو روی دهنش گذاشت و اجازه داد اشک صورتشو بپوشه

_بک...بکهیون!

تنها چیزی که تونست زمزمه کنه این بود،آلفاش به عروسک مترسک بزرگی بسته شده بود و زن قد بلند و اخمویی چاقوی تیزی روی گردنش گذاشته بود
وقتی فشار چاقو و خونی شدن گردن خوش تراش بک رو دید جیغ بلندی کشید و سمتش دویید

_نکن...بکهیون و زخمی نکن

حرفش توی دهنش نصفه موند چون دست سیاه و بزرگی کل دهنشو کاور کرد و اجازه نداد حرفی بزنه
با قلبی که تند تند میتپید به اون دست بزرگ چنگ زد تا ولش کنه
تند تند وول میخورد و میخواست فرار کنه و بره سمت بکهیونش و زخم بزرگشو درمون کنه

وقتی صدای تاریک و سردی با سیس حالتی توی گوشش پیچید،ساکت سره جاش وایساد و با چشمای گرد به صدای ترسناک گوش داد

"تو لیاقت بکهیون رو نداری...تو لایق خانواده بیون نیستی...ولش کن وگرنه قربانی میشه!

با داد بلندی از خواب تیره و سیاهش پرید،کل بدنش از ترس میلرزید و عرق کل صورتشو گرفته بود
بلافاصله صورتش از اشک پر شد و با هق های بلند به جای تاریک و ناآشنایی که بود نگاه کرد،سریع نگاهشو به کنار دستش داد و وقتی با جای خالی آلفا روبه رو شد وحشتزده به لحاف چنگ زد

_بک...بکهیون؟...آلفا کجایی؟

صداش توی خونه اکو شد ولی بکهیونی نبود که جوابشو بده،دوباره چندبار به اطراف نگاه کرد و تازه یه چیزایی توی ذهنش جرقه زد و تونست به صداهای اطرافش هم توجه کنه

دیروز با بکهیون اومده بود بوسان،بعدش یه سوئیت کوچیک گرفتن و تنها چیزی که یادش بود خوابیدن توی بغل بزرگ و امن آلفاش بود!
با یادآوری اتفاقات افتاده،از جاش پرید و سمت صدایی که علاوه بر هق‌هق هاش خونه رو گرفته بود دویید

بدون توجه به شرشر آب که نشون از دوش گرفتن فرد توش بود
در حموم رو باز کرد،وقتی آلفاشو دید زیر دوش آب وایساده بود و داشت موهاش رو می شست،بدون اینکه کنترلی روی ترس و گریه هاش داشته باشه خودشو بهش رسوند و محکم دستاشو دور گردن بکهیون بهت زده گره زد

+کیونگسو چیشده؟

سوالش بی جواب موند و به جاش گریه های بی پناه و آروم امگاش گوششو پر کرد
نگران دستشو دور لباس خیس شده اش گره زد و محکم تنشو به خودش فشار داد

بعد از چند دقیقه گریه مظلومانه امگا،صدای فین فین هاش بود که همراه با شرشر آب سکوت رو میشکوند

𝐩𝐞𝐚𝐜𝐡 𝐰𝐢𝐧𝐭𝐞𝐫🌸Where stories live. Discover now