×بیبی،حالت خوبه؟!کریس که اذیتت نکرد؟هوم؟
آروم دستشو روی ماشین قرمز رنگش کشید و منتظر جوابی موند که هیچوقت قرار نبود بشنوه
×اشکال نداره الان میریم دور دور حالت خوب میشه
لبخندی به ماشین زد و سوییچش رو درآورد که صدای بلندی از پشت سرش شنید.÷سلام نونا
به خاطره یهویی صدا زدنش چند متر پرید بالا(البته از نظر خودش چند متره،فقط دو سه سانت پرید)و با اخم برگشت و به تائو نگاه کرد
×پسر ترسوندیم!
تائو در جواب لبخند گشادی زد،جیون با دیدن لبخند نتونست فیس عصبانیش رو حفظ کنه چون اخمش خود به خود باز شد و لبخند زد،تائو همیشه عصبانیتش رو ازبین میبرد
×کاری داشتی صدام زدی؟آفتاب از کدوم طرف دراومده؟
جیون قسمت دوم حرفش رو با دلخوری گفت و به سوییچش زل زد
÷نونا!!من همیشه به فکرتم اینجوری نگو
×باشه تو راس میگی...حالا بگو چیکار داری کار دارم میخوام برم
تائو یه نگاه به سر تا پای جیون انداخت،مثله همیشه میدرخشید،اما برخلاف نظرش صورتش رو جمع کرد
÷با این لباسا؟!
با انگشت لباساش رو نشون داد،جیون چشاشو گرد کرد و چرخید و از تو آینه ماشین نگاهی به لباسای مارکش که دوستش برای تولدش خریده بود نگاه کرد
×مگه چشه؟لباس به این قشنگی!
÷هیچم قشنگ نیس انگار تن مارکولک پشم گوسفند کردی،من یه جارو میشناسم بزرگترین فروشگاه این منطقه اس،انقدر لباسای خوشگلی داره!تازه فقط لباس نیس، لوازم آرایشی،وسایل مراقب پوستی و...جیون با شنیدن ویژگی های فروشگاه چشماش برق زد و محکم بازوی تائو رو گرفت و حرفش رو نصفه گذاشت
×زود باش،زود باش بریم اونجا
تائو به جیون ذوق زده لبخند زد و سرشو تکون داد
از اولم قصدش همین بود،گشت و گذار با جیون نوناش!🍭💕🦄🌸🍯🍡
_گفتم باهام قرار بزار امگا!
چانیول با چشمای درشت به کریس ریلکس نگاه کرد
+ببین...من...من...چیزه...آم
سرشو پایین انداخت و دستاش که سریع عرق کرده بود رو،روی شلوارش کشید،نمیدونست چرا انقدر دستپاچه شده.
سعی کرد مغزش رو مرتب کنه و جوابش رو بده که با بلند شدن کریس بیخیال شد.
کریس از جیبش جعبه کرم کوچولو رو درآورد و به سمت چانیول سرخ شده رفت،از بالا به گوشا و لپای سرخ شده اش نگاه کرد انقدر کیوت شده بود که نتونست جلوی خودش رو بگیره برای همین دستاشو بین موهاش برد و سرشو ناز کرد
ВЫ ЧИТАЕТЕ
𝐩𝐞𝐚𝐜𝐡 𝐰𝐢𝐧𝐭𝐞𝐫🌸
Фанфикاسم:زمستون هلویی کاپل اصلی:کریسیول کاپل فرعی:تائوxآیو،بکسو،جیوون،سکای ژانر:رمنس،امگاورس،فلاف،اسمات،امپرگ روز آپ:full نویسنده:fairy خلاصه: چانیول امگای کیوت و مهربونیه که یه کتابخونه تو روستا داره که فقط زمستونا بازش میکنه ...