درو بست و دنبالش رفت
_شام چی داری؟ خیلی گرسنم
_هنوز هیچی..تو انقدر زود شام نمیخوردی لیام بنظر این بار خیلی گرسنته
_من برای کارم باید از مغزم کار بکشم جناب دکتر انرژی میخوام پس میزان کالری هایی هم که باید دریافت کنم میره بالا
_امم بله و حتما من در طول روز روی صندلی ساحلیم دراز میکشم و با خیال راحت از کرم برنز کننده آردنم استفاده میکنم درسته؟
لیام شروع کرد به قهقهه زدن حتی تصور این حالت برای زین و پوست سفیدش اونو به خنده وامیداشت!
_آره بایدم بخندی،من میرم شام درست کنم
_نه نه نه دکتر امشب از بیرون غذا میگیریم از غذاهای رژیمیت هیچ خوشم نمیاد
زین چشماشو تو کاسه چرخوند
_لیام اون غذاها حاوی گوشت و پروتئین بالا هستن
_من از چربی و پنیر خوشم میاد
_هر غلطی دلت میخواد بکن لیام
_این حرکت برازنده شما نیست اقای مالک
_فقط دهنتو ببند لیام چی میخوای کوفت کنی تا سفارش بدم؟
_من امشب هوس کوردن بلوی مرغ کردم
_خیلی خب
زین به سمت تلفن خونه رفت که صدای زنگ گوشی لیام هم بلند شد که بعد از دیدن صفحه گوشی تماس رو وصل کرد_وقت بخیر دختر زیبای شب
زین از چرب زبونی لیام خندش گرفت و سری تکون داد بنظر میاد پارتنر جدیدش باشه.
_من خونه نیستم بیبی..خونه یکی از دوستام..خیلی فوریه؟..باشه لوکیشن رو برات میفرستم میبوسمت فعلا
_چیکار میکنی؟دوست دخترتو دعوت میکنی به خونه من؟
_اوه زین شلوغش نکن فقط یه شبه بنظر کار مهمی باهام داره
_اره و از شانس من این کار مهم دقیقا وقتی که تو اینجایی سراغت میاد
_از کی انقد بداخلاق شدی دکتر مگه روانپزشک نیستی اینجور ادما باید بیشتر اجتماعی باشن..
زین نفس کشداری کشید و تلفن رو برداشت
_یه چیز دیگه..
_نکنه میخوای اکستم دعوت کنی؟
_نه فقط از سفارش من دوتا بگیر
جی جی اون غذارو دوست داره
_اها پس سرکار خانم شام هم مهمون ما هستن
_یعنی برای اولین باری که میخواد بیاد خونت انقد بد میزبانی میکنی؟
_فقط خفه شو لیام وقتی اومد تحت هیچ عنوان سمت اتاق من نمیرین
_این خونه بزرگ این همه اتاق داره و تو تنهایی همشو استفاده میکنی؟
_اها پس یه خیالاتی داری
_خب اون..بیخیال اندام اون دختر خیلی سکسیه
_لیام!
_ببینم چه کاری ازم برمیاد سعی میکنم کنترل خودمو داشته باشم دکتر
زین عصبی تلفن رو برداشت و بعد از تماس سفارش دوتا کوردن بلوی مرغ و یه کباب بوقلمون برای خودش رو داد .
روی مبل کنار لیام نشست که نگاهش به شلوار تنگ اون افتاد
_لیام..
_هوم؟
_بنظرت سایز بزرگتری از این شلوار برات وجود نداشت؟
_چطور؟
_این یکم...میزان علاقتو زودتر از زبونت ابراز میکنه
_منظورت چیه؟
_تا چه حد باید واضح صحبت کنم؟
لیام نگاهی به شلوارش انداخت و تکون ارومی خورد
_هی پسر تو یا واقعا ازم خوشت میاد یا نکته سنج هستی
_لیام دهنتو ببند! فقط گفتم که جلوی اون دختر به نظر خودت سکسی زود...به شلوار لیام اشاره کرد.
_نگران نباش اگه اتفاق بیفته هم عادت میکنه
_مگه چند وقته باهم هستین؟
_فعلا یه هفتس توی یه بار باهاش اشنا شدم
_چه مکان مناسبی برای پیدا کردن پارتنر جدیدت انتخاب کردی و جای تعجب داره که باهاش یه هفته هم رسیدی
_بی انصافی نکن کوتاهترین تایم جدایی من دوروز بود که فقط یه بار اتفاق افتاد من با پارتنرام خوب رفتار میکنم اما نمیدونم چه مرگشونه که بعد از یه مدت برام تکراری میشن
_شاید تنوع طلبی..
_نه مسئله اون نیست..مثل اینکه به چیزی که میخوای برسی مثل خریدن یه چیزی که براش اشتیاق داری و بعد کم کم اون شوق اولیه از بین بره..
_خب..و جی جی؟
_اون دختر خوبیه اما اعتراف میکنم یکم..
_یکم..؟
_یکم مرموز و حسوده..
_خب این خاصیت اکثر خانم هاست
لیام خندید
_تو کی وقت کردی خاصیت خانم هارو کنکاش کنی؟
_مسخره نشو پسر من فقط مردارو درمان نمیکنم اینو یادت نره
_زین میخواستم یه چیزی بپرسم..
_بگو..
_بنظرم رفتار آلاریک نسبت به تو یکم عجیبه..
_چطور؟
_خب مثل کسیه که خواستار یه نفر دیگست..نگو متوجه نشدی که باور نمیکنم تو خودت اینکاره ای مرد
زین دستی به چونش کشید
_خب اره متوجه شدم
_خب میخوای چیکار کنی؟
_منظورت چیه چه کاری باید انجام بدم؟ خودش هم بهم گفت منم ردش کردم
_چرا؟..بنظر میتونه..
_نه لیام اون آدم من نیست..قطب مقابل من نیست
_نمیخوای یه فرصت بهش بدی؟ بالاخره اونم دچار یه نیاز یا علاقه شده
_اگه فقط نیاز بود شاید..اونم فقط شاید میتونستیم باهم کنار بیایم اما اون به من علاقمند شده..و تو بهتر از هرکسی میدونی علاقه و عشق تو زندگی من چه نقش ساکنی دارن
_بالاخره باید از یه جایی شروع کرد..
_نه لیام من نمیخوام
_میخوای حالا یکم..
_لیام
_من نگران از کار افتادن هورمونای جنسیت شدم اخرین رابطت برمیگرده به بیشتر از ۲ ماه پیش
_خیلی زیاد نیست
_واسه تویی که..
_هی پسر من یه آدم خویشتندار هستم و میدونم چطور از پس خودم و محرک های جنسیم بربیام
_آلاریک هم گزینه خوبه..خوشگله
_میشه اون چشمای کورتو بیشتر باز کنی تا یه چیزی غیر از زیبایی ظاهر ببینی؟ اون بنظر حساس و احساساتی و زودرنج میاد و من واقعا نمیخوام بهش اسیب روحی بزنم من قسم خوردم روح بیمارانم رو درمان کنم لیام نه که یه بیمار جدید بسازم
_خیلی خب اقای وظیفه شناس
صدای زنگ در بلند شد
_غذارو اوردن من میرم درو باز کنم
زین بلند شد و به سمت در رفت و بعد از باز کردنش به جای پیک رستوران با یه دختر مواجه شد..نگاهشون به هم افتاد و چشمای تیز و برنده جی جی تک تک اجزای صورت زین رو از نظر گذروند و با نگاه کوتاهی اندامش رو برانداز کرد..
زین تازه مغزش شروع به کار کرد و یادش اومد جی جی قرار بود بیاد اینجا
_آآ منو ببخشید فکر کردم کس دیگه ای اینجاست برای همین..من زین هستم دوست لیام
جی جی لبخندی زد و دستشو به سمت زین دراز کرد
_جی جی هستم..خوشبختم زین
_همچنین..بیا تو
از جلوی در کنار رفت تا جی جی وارد بشه..از کنارش که رد شد بوی عطرش بینی زین رو پر کرد که چینی به بینیش انداخت..عطر تحریک کننده میزنه؟
سری تکون داد و درو بست
_لیام مهمونت اومده
لیام به استقبال جی جی اومد
_چطوری سوییتی
بغلش کرد و بوسه کوتاهی به لباش زد و این جمله توی سر زین نقش بست
"شروع شد"
دوباره صدای زنگ در بلند شد و زین احتمال داد ایندفعه غذارو اورده باشن پس به طرف در رفت
لیام دستش رو از روی کمر جی جی رد کرد و به پایین تنش رسوند
_مثل همیشه جذابی
جی جی خندید و یکم ازش فاصله گرفت
_آروم باش لیام امشب خونت میمونم نیازی به عجله نیست
_منتظر میمونم
زین با پاکت های توی دستش به سمت اشپزخونه رفت تا میز شام رو بچینه
_چیکار میکنی دکتر؟
_از مهمونام پذیرایی میکنم لیام یه کار عادی برای صاحب خونست
جی جی نگاهی به زین انداخت و اونو در حال کار کردن انالیز کرد..جذبه و گیرایی خاصی داره که مجذوب کنندست!..
_چه کاری باهام داشتی؟
_مربوط به پدرمه باهاش بحث کردم و میخواستم امشب خونه تو بمونم
_البته عزیزم هرچند وقت بخوای میتونی پیش من بمونی
کوتاه گونه لیام رو بوسید و تشکر کرد
_شام حاضره
جی جی و لیام به سمت میز غذاخوری که زین با وجود اینکه غذا از بیرونه با سلیقه اونو چیده اومدن و سر میز نشستن.
در حین غذا خوردن زین جواب سوال های جی جی و بحث ادامه دارش با لیام رو کوتاه میداد و سرگرم غذا خوردنش بود حقیقتا عادت نداشت موقع غذا خیلی صحبت کنه .سلام چطورین!؟
خب خب پارت جدید خدایی زیام فف مو خعلی دوس دارم رابطه شونوووو🥺😂
و اینکه خب اومدن جیجی نظر یک خواننده بود که گفت بیارش و چون زین کلا گیه و نمیشد با لیام گذاشتمش😔😂
دیگه کامنت و ووت یادتون نره بوس ❤️💛
YOU ARE READING
Ludusꨄ︎ [𝐙𝐚𝐫𝐫𝐲] ||Completed||
Fanfictionاین یه تناقض خاصه..بیمار باشی در عین حال که خودت درمانگری..درمانگر باشی و مرهمی برای دردت وجود نداشته باشه :) این جریان زندگی دو پسره..زین که روانپزشکی مشهور و حرفه ایست ،دوباره به زندگی بیمارش هری رنگ میپاشه..در حالی که قلب خودش مریضه..و هری چطور م...