لبخند محوی زد و تشکر کرد.
یه حسی بهش میگفت طی مدتی که پدر و مادرش اینجان بحث قدیمی دوباره تکرار میشد.
وتصمیمی که پدرش راجبش میگه..
بیشتر تصمیمات پدرش ناگهانی و غافلگیر کنندس نمونش اینطور بی خبر
اومدن صد در صد برنامه پدرش بود.._بهتره یکم استراحت کنین راهتون طولانی بوده اتاقتون رو هم آماده کردم
طبقه بالا سمت چپ اولین دره،موقع
ناهار خبرتون میکنم.پدر و مادرش بعد از تایید به اتاقشون رفتن و زین چمدان هاشون رو به
طبقه بالا برد.
دستی به موهاش کشید و خودشو روی کاناپه انداخت و چشماشو بست.༄༄༄༄༄༄༄༄༄༄༄༄༄༄༄
با صدای زنگ گوشیش بی حوصله از روی تختش بلند شد و برش داشت و
دوباره خودشو روی تخت پرت کرد و گوشیو جواب داد..._بگو لویی
_آقای استایلز چه کم کاری تو تربیت تو کرده که هنوز یاد نگرفتی سلام کنی؟
_کارتو بگو
_خیلی خب بداخلاق..امروز با نایل میام دنبالت
_نمیام
_نگفتم میای یا نه گفتم میام دنبالت
_اوکی و در این خونه روتون باز نمیشه
_پدرت برای بیرون رفتن تو درو رو هرکسی باز میکنه
هوف کلافه ای کشید و به لویی فحش داد که خندید.
_منتظرم باش فعلا
قطع کرد و گوشی رو کنارش پرت کرد
در هر صورت قرار بود امروز بیرون بره
حالا که دکترش قرارو لغو کرده شاید
بیرون رفتن با لویی و نایل خوب باشه..
هرچند هیچ حوصله مسخره بازی نداره و
اگه به کلاب ببرنش به هیچ وجه حاضر نیست دوتا مست رو به خونشون برسونه.
به ساعت نگاهی انداخت که ۳ بعد از ظهر رو نشون میده.
حدود ۵ ساعت خودشو با گیم و گوش دادن موزیک سرگرم کرد که صدای نوتیف گوشیش بلند شد.لویی:"حاضرشو نزدیکیم"
کامیپوترش رو خاموش کرد و از توی کمد یه تیشرت لجنی و جلیقه مشکی و شلوار مشکی برداشت و پوشید.
با دست موهاشو مرتب کرد و نگاهی بهشون توی آینه انداخت..باید کوتاهشون کنه .
با صدای دوباره نوتیف به طبقه پایین اومد.
_خداحافظ مامان دارم میرم بیرونبدون اینکه منتظر جواب بمونه از خونه خارج شد و سوار جیپ لویی شد و درو بهم کوبید.
_هییی رفیق این ماشین بابات نیست که یه صافکاری کامل به تخمشم نباشه
_خفه شو و راه بیفت نگران خط و خش ماشینتم نباش نمیذارم بابات از خونه بیرونت کنه
نایل طره ای از موهای هری رو کشید که آخش دراومد.
_چقد غر میزنی گیسوکمند!
دست نایل رو پس زد.
_کدوم گوری میخواین برین؟
STAI LEGGENDO
Ludusꨄ︎ [𝐙𝐚𝐫𝐫𝐲] ||Completed||
Fanfictionاین یه تناقض خاصه..بیمار باشی در عین حال که خودت درمانگری..درمانگر باشی و مرهمی برای دردت وجود نداشته باشه :) این جریان زندگی دو پسره..زین که روانپزشکی مشهور و حرفه ایست ،دوباره به زندگی بیمارش هری رنگ میپاشه..در حالی که قلب خودش مریضه..و هری چطور م...