با رضایت و لذت به پیشرفت هری توی موتورسواری نگاه کرد و اینکه دیگه ترسی از سوارشدن نداره و خیلی بهتر موتورو به طور مستقل میتونه اونو برونه..امروز از صبح تا الان که ساعت 4 عصره درحال تمرینن و نتیجه خیلی خوبی گرفتن..خوشحالی رو میشه توی تک تک حرکات هری دید و زین هم از بابت بهبودی اون خوشحاله..
_هری باید برگردیم برای امروز کافیه
هری موتورشو جلوی پای زین نگه داشت
_الان به قدری انرژی دارم که اگه تا شبم تمرین کنم خسته نمیشم
_کاملا درک میکنم ولی امکانش نیست باید بریم
_باشههموتورو به جایگاه برگردوند و همراه زین سوار ماشین شد و حرکت کردن..
_منو میرسونی خونه؟
_راستش نه..اول باید بریم خونه من میخوام راجب یه چیزایی باهات صحبت کنم
_خیلی خب باشهبعد از اینکه به خونه رسیدن هری جلوتر پیاده شد و به سمت ساختمان حرکت کرد و زین از صندلی پشتی جعبه ای رو برداشت و دنبال هری راه افتاد..بعد از ورود به خونه هری با راحتی تمام اول داخل سرویس ابی به سروصورتش زد و جلوتر از زین وارد اتاقش شد و وقتی زین داشت لباس عوض میکرد اونم از داخل کمد پیراهنی برداشت و مثل اون شب شلوارشو دراورد و از اونجایی که پیراهن تا روی رونش میاد فقط اونو پوشید و برگشت پایین..!
زین با خنده به این حرکاتش نگاه کرد و واقعا دلش نیومد بهش بگه حق نداره بدون اجازه به وسایل زین دست بزنه..ولی سرکشی هری از اون برای زین تصور یه اسلیو برت رو ساخته!..
لباساشو عوض کرد و همراه پرونده ای که اماده کرده به پایین برگشت..هری رو دید که روی مبل نشسته و سرش توی گوشیشه.. پاهاشو داخل شکمش جمع کرده و باکسرش پیداست..پاهای خوش تراش و سفیدش با اون لباس خیلی توی چشم زینه..
زین زمزمه کرد:امشب قطعا اینجا میمونی
هری سرشو بلند کرد که نگاهش به زین افتاد و از جاش بلند شد و به سمتش اومد.
_زین اینارو ببین..خیلی مدلای قشنگی هستن مگه نه؟
زین نگاهی به صفحه گوشیش که مدلای مختلف موتورای جدید رو نشون میده انداخت..ذوق رو میشه توی تک تک کارای هری مخصوصا این یکی دید که چقدر از پیشرفتش خوشحاله..
_اره خیلی قشنگن
_از رفت و امد با تاکسی خسته شدم به زودی باید موتور بخرم
_..چرا از ماشین استفاده نمیکنی؟
_چون رانندگی باهاشو بلد نیستم
_جدا ؟
_اره
_جالبه..چیزی میخوری آماده کنم؟
_نه کاملا سیرم..میخواستی راجب چیزی باهام صحبت کنی؟
_اره میخواستم راجب این صحبت کنمپرونده رو بالا اورد
_اون چی هست؟
_بشین تا بفهمیهردو روی مبل نشستن..زین دستاشو تو هم گره داد و روی زانوهاش خم شد..
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Ludusꨄ︎ [𝐙𝐚𝐫𝐫𝐲] ||Completed||
Hayran Kurguاین یه تناقض خاصه..بیمار باشی در عین حال که خودت درمانگری..درمانگر باشی و مرهمی برای دردت وجود نداشته باشه :) این جریان زندگی دو پسره..زین که روانپزشکی مشهور و حرفه ایست ،دوباره به زندگی بیمارش هری رنگ میپاشه..در حالی که قلب خودش مریضه..و هری چطور م...