با اخم پاهاشو محکم تکون داد و نگاه خصمانه ای به اون دونفر که با سرهای افتاده روبروش نشستن انداخت..
_چند وقته؟!
جوابی ازشون نشنید که بلند شد و دستاشو محکم روی میز کوبید که هردوشون جا خوردن!..
_مگه کرین!؟ گفتم چند وقته؟؟
نایل نگاهی به لاتی انداخت که از ترس برادرش سرشو تا ته تو یقه اش فرو کرده..
_حدودا 1 ماه
لویی با تکخند عصبی سرشو جلو اورد.
_چی؟ 1 ماه؟ 1 ماه لاتی؟؟ 1 ماهه دوست صمیمیم با خواهرمه ک من نمیدونم ! از کی تاحالا از خالی بودن خونه سواستفاده میکنی؟!
انگشتشو به پیشونی لاتی محکم فشار داد که سرش تکونی خورد..
_چیه خجالت کشیدی؟ قرار بود چیز بدتری ببینم؟ میام تو اتاق خواهرم و میبینم دوستم داره کون خواهرمو به فاک میده !!
در ادامه حرفش ضربه محکمی به سر نایل زد که لاتی با نگرانی لبشو گاز گرفت و به نایل نگاه کرد!..
_چطور تونستین از من مخفی کنین؟
هردو از حساسیت لویی روی لاتی خبر داشتن و این واکنش شدید رو قابل پیش بینی میدونستن..وپنهان کاریشون قابل توجیه نیست..در هر صورت لویی نزدیک ترین ادم به هردوشونِ ..
لاتی:..متاسفم..
لویی:چی گفتی نشنیدمم؟؟ متاسفی؟ ببینم نکنه خبر دایی شدنمم باید بدی و اونموقع هم بگی متاسفی؟
لاتی: نه لو..ما کاری نکردیم..یعنی من..من هنوز باکره ام..بعد این حرفش با شرم سرشو پایین انداخت..
لویی:اگه نبودی خون جفتتون رو میریختم..هی تو !
نایل هول شده سرشو بالا گرفت که لویی انگشتشو تهدیدوار جلوش تکون داد..
لویی:گه بخوای این رابطه رو تموم کنی خودم از روی دنیا محوت میکنم ! و وقتی از دوست پسر چیز بیشتری بودی میتونم با شنیدن خبر حاملگیش کنار بیام فهمیدی مرتیکه دیوث؟!
نایل:باور کن..باور کن من لاتی رو دوست دارم..میخواستیم بهت بگیم ولی همه چی خیلی زود گذشت..متاسفم
لویی:با هردوتونم..حواسم بهتون هست خطایی ازتون سر نزنه ! و تو بهتره اگه میخوای از این گندکاریا بکنی بری خونه این دوست پسر لندهورت نه تو اتاقت دلم نمیخواد توی این خونه اه و ناله کسی جز مامان بابارو بشنوم فهمیدین؟!
هردو سری تکون دادن که لویی از اتاق خارج شد..نفس عمیقی کشید تا به خودش مسلط بشه..با صدای زنگ گوشیش بهش نگاه کرد که عکس لیامو دید..با لبخند جواب داد:
_الو؟
_پس کجا موندی؟ من اینجا منتظرتم
_دارم میام فرشته قشنگم انقد عجول نباش
_ پس عجله کن و زود بیا
_الان راه میفتم
YOU ARE READING
Ludusꨄ︎ [𝐙𝐚𝐫𝐫𝐲] ||Completed||
Fanfictionاین یه تناقض خاصه..بیمار باشی در عین حال که خودت درمانگری..درمانگر باشی و مرهمی برای دردت وجود نداشته باشه :) این جریان زندگی دو پسره..زین که روانپزشکی مشهور و حرفه ایست ،دوباره به زندگی بیمارش هری رنگ میپاشه..در حالی که قلب خودش مریضه..و هری چطور م...