با خوشحالی و شوق وصف نشدنی بیرون رفت تا خریدای فردا شبشو انجام بده و فقط دل خودش میدونست که میخواد برای هری کوچولوش یه مهمونی بگیره تا روحیه اش تازگی پیدا کنه..
و طرف دیگه هری که از همون لحظه خبر زین کمدشو بیرون ریخته و داره برای فرداشب لباس انتخاب میکنه..لباساشو زیرو رو کرد و نگاهی بهشون انداخت..چندین و چند لباس خوب و مناسب داره ولی دلش میخواد بیشتر از باقی اوقات به چشم زین بیاد..این همه شوق ناگهانی و فوران شده طبیعیه؟!
با کلی وسواس بالاخره لباسشو که یه کت شلوار شیک و مشکی به همراه پیراهن آبی نفتی جذبی برداشت و به جفت کفش اماده گذاشت و با رضایت نگاهشون کرد..بنظرش توشون خوب میشه..
صدای زنگ گوشیش بلند شد..به طرفش رفت و جواب داد
_باز چی میخوای مزاحم؟ همین یکم پیش زنگ زدی
_مزاحم اون دوست پسرته ! اگه الان اون بود هم بهش میگفتی مزاحم؟ مرتیکه خیانتکار امشب رو مبل میخوابی!! ( نمیتونم پاره نشم😂)_به طور جدی باید دهنتو ببندی لویی!
_خیانتکار کثیف
_چته تو مردک؟
_هیچی فقط زنگ زدم اگه یه وقت نمیخوای بری پیش دوست پسرت تا بیرون بریم حوصلم به کل سررفتههری با نگاهی به اتاقش جوابش رو میدونست..با این وضعیت استرس حاضر شدن تو اون مهمونی رو داره و اصلا حوصله بیرونو نداره..
_فکر نمیکنم
_به درک خداحافظ
_عوضیقطع کرد و گوشیو کنار انداخت..دوباره به لباس نگاه کرد و با لبخندی مشغول جمع و جور کردن اتاقش شد
༄༄༄༄༄༄༄༄༄༄༄༄
گوشیشو کنار انداخت..هری هم نیومد..نایل هم کار داشت..به فکر اینه که با کی بره بیرون ولی هیچکسی نیست..پوفی کشید و بلند شد و سرسری حاضر شد و با برداشتن گوشی و سوییچ از خونه بیرون زد..
سوار ماشین شد و راه افتاد..بی مقصد مشخصی تو خیابونا راه میره و نمیدونه دقیقا کدوم گوری مقصدشه..
نفسشو محکم بیرون داد_خب منم پارتنر میخوام!..هری با اون هالو بازیاش الان با یه ددی تو رابطست و من هنوز سینگل اینجام!..گااد این وضعیه؟!
با چیزی که لحظه ای ذهنش عبور کرد جا خورد و ماشینو گوشه ای نگه داشت..چرا الان باید به لیام فکر کنه؟!
خب..دلایل..لیام خوشتیپ..جذاب..سکسی با اندام فوق العاده..شوخ..با ملاحظه..اجتماعی و خوش صحبت و پررو و در کل تایپ اونه!..پس طبیعیه که فکرشو بکنه و ازش خوشش بیاد_افرین لویی! بین این همه ادم دست گذاشتی رو کسی که استریته و با یه بچ تو رابطست..
حتی نفهمید با چه منطقی به جی جی گفت بچ ولی خب اون مانعی برای رسیدن اون به کراش تازه و نوظهورشه!..
از ماشین پیاده شد و به طرف پل نزدیک دریا راه افتاد..دریا جای خوبی برای فکر کردنه..لویی هم اینجا میخواد به یه چیزا فکر کنه..ولی میدونین نکته مهم چیه؟
هیچی برای فکر کردن نداره..
VOUS LISEZ
Ludusꨄ︎ [𝐙𝐚𝐫𝐫𝐲] ||Completed||
Fanfictionاین یه تناقض خاصه..بیمار باشی در عین حال که خودت درمانگری..درمانگر باشی و مرهمی برای دردت وجود نداشته باشه :) این جریان زندگی دو پسره..زین که روانپزشکی مشهور و حرفه ایست ،دوباره به زندگی بیمارش هری رنگ میپاشه..در حالی که قلب خودش مریضه..و هری چطور م...