هری روی مبل نشست و زین داخل اشپزخونه رفت تا وسایل پذیرایی رو بیاره..دوتا کاپ کیک شکلاتی به همراه قهوه های شیرینی که به سبک خودش درست میکنه اماده کرد و به هال برگشت..
روی میز جلوی هری گذاشت_ممنونم
_نوش جان
_خب..به نظرم هنوز نمیخوای بگی چه کاری داشتی مگه نه؟
_حدودا ۱۰ مینه که اومدی..لازم به این همه عجله نیستهری با سکوت به فنجون قهوه نگاه کرد..تمام وقت دیشب به جای خواب مشغول فکر و رفتار زین و از اون مهمتر موضوع جدیدی که براش پیش اومده بود..
_نمیخوری؟
به زین که نگاه منتظرش بین اونو خوراکی هایی که براش اورده میچرخه نگاه کرد..چطور دلش میومد این نگاهو رد کنه..
کاپ کیکش رو برداشت و گازی ازش زد..طعم شکلات بینظیرش به مذاقش خوش اومد و با خوردن قهوه اش عاشق اون طعم شد..ترکیب قهوه و شکلاتی که میزان درصد کمی توشون تلخی باشه رو دوست داشت!..
بعد از اینکه اونارو خورد زبونشو روی لبش کشید و داخل دهنش برد و وقتی سرشو بالا اورد متوجه نگاه خیره زین شد..که چطور با لذت تمام وقت به خوردنش نگاه میکرده و با حرکت اخرش چقدر بیشتر کیوت بودن هری براش پررنگ شده..همه کارای این پسر حتی کوچیک براش قشنگ بنظر میاد
هری سرفه کوتاهی کرد و دستاشو بهم گره زد.
_خب..
زین متوجه شد که دیگه وقتشه..هر چند حس میکنه تا از دست دادن هری فاصله ای نداره ولی..باید امتحان کرد
_من دوره های روانشناسی رو گذروندم هری..و حتی چیزایی بیشتر از اون میدونم..خیلی بیشتر و از روی حرکات بقیه متوجه حالت فعلیشون میشم..و میدونم گرایش تو اون چیزی که گفتی نیست..یعنی دیگه نیست..مگه نه؟ خودتم متوجه شدی
هری به وضوح دست و پاشو گم کرد و چند بار دهنشو باز کرد که حرفی بزنه اما..کلمه ای پیدا نکرد!..حق با زینه ولی همینطور بی مقدمه و یهویی بهش بگه اره درست فکر میکنی و من به تازگی متوجه شدم که گی ام؟! شاید شروع جالبی نباشه!..
_ما تمام مدت باهم روراست بودیم و ازت میخوام به این روند ادامه بدی..همینطور که من الان میخوام روراست باشم
_چی..چی بگم
_حقیقتو..میخوام تاییدش کنی
_من هنوز مطمئن نیستم
_خودتم میدونی که اینطور نیست
_از اینا به چی میخوای برسی؟ چه ربطی به رابطه ما داره تو برای رفع ترس من بهم کمک میکنی..زین دستی بین موهاش کشید و زانوهاشو بهم نزدیک کرد.
_میخوام پارتنرم باشی..!
قطعا چشمای هری گشاد تر از این نمیتونست بشه..چی شنید؟! پارتنر؟ یعنی زین داره بهش درخواست میده؟!
_چی..چی میگی
_نکنه به اندازه کافی واضح نبود دارم ازت میخوام پارتنرم باشی..قضیه گرایش حل شدست فقط کافیه قبول کنی
_چی داری میگی..این ممکن نیست
_به من نگاه کن! من کسی ام که 9 ساله با این گرایش زندگی میکنم و هیچ انکار نمیکنم که به اندازه کافی پارتنر داشتم و همیشه با درخواست بقیه بوده! من هیچوقت به کسی درخواست ندادم و حالا خواستم شانسمو امتحان کنم و بهت بگم!..امیدوارم انقدری عاقل باشی که بدونی برای یه رابطه قطعا نیازی به عشق نیست..تو به من واکنش میدی هری..بدنت ازم بدش نمیاد! خودتم همینطور
KAMU SEDANG MEMBACA
Ludusꨄ︎ [𝐙𝐚𝐫𝐫𝐲] ||Completed||
Fiksi Penggemarاین یه تناقض خاصه..بیمار باشی در عین حال که خودت درمانگری..درمانگر باشی و مرهمی برای دردت وجود نداشته باشه :) این جریان زندگی دو پسره..زین که روانپزشکی مشهور و حرفه ایست ،دوباره به زندگی بیمارش هری رنگ میپاشه..در حالی که قلب خودش مریضه..و هری چطور م...