در خونه رو باز کرد و وارد شد..بعد از اینکه از زنگ زدن و اطلاع دادن نتیجه ای نگرفت از کلید یدک خونه که دستشه استفاده کرد..
وارد خونه شد و زین رو صدا کرد..
خریدهارو روی کانتر اشپزخونه گذاشت و بازم اسم زین رو تکرار کرد_کجایی تو پسر..
شمارشو گرفت که صدای گوشیش از روی مبل ها بلند شد..پس خونست
اومد طبقه بالا..یکی یکی اتاق هارو چک کرد و وقتی دید خبری از زین نیست..به سمت اتاق قرمز راه افتاد و با در نیمه باز روبرو شد..درو اروم هل داد_زین؟..
وارد اتاق شد و با دیدن زینی ک با دست خونی روی زمینه و وضع اتاق هراسون به سمتش اومد و تکونش داد
_زین؟ بیدارشو پسر! زین !
با تکون های متوالی بالاخره پلک های زین از هم باز شد و نگاهش به لیام افتاد
_لی..ام
_چیکار کردی با خودت؟ این چه سرو وضعیه؟کمکش کرد بلند بشه..دست زخمی زین رو تو دستش گرفت و نگاهی بهش انداخت
_باید پانسمانش کنم..پسره احمق بلند شو ببینم
دست زین رو گرفت و بلندش کرد و اوردش طبقه پایین..
دست زین رو تمیز و پانسمان کرد و تمام مدت زین ساکت موند
تشکر زیر لبی از لیام کرد و دستاشو بهم گره زد_خب..نمیخوای بگی چیشده؟
_مگه قراره چیزی شده باشه؟
_اول اینکه جواب تماسامو نمیدی و بعد از اینکه اومدم خونت میبینم تو اون اتاق با اینه خرد شده و مشت خونی کف زمین خوابیدی..بنظرت چیزی نشده؟
_تو چطور وارد خونه شدی؟
_با کلید
_کدوم کلید
_یدک
_یدک من دست خودمه
_یدک تو دست خودته نه یدک من..سر یه فرصت ازش کپی زدمزین با چشمای ریز شده به لیام نگاه کرد
_اونجوری منو نگاه نکن برای همچین مواقعی زدم اگ نبودم که الا کمرت خشک شده اونجا
_لیام من میتونستم بیدار بشم و اوضاعو مرتب کنم گلوله نخورده بودم
_اینم عوض تشکرت من احمقم که نگران توام
_خیلی خب لوس نشو
_خیلی خب توام بگو چه مرگت شده بود؟
_ترجیح میدم راجبش صحبت نکنم
_به ندرت پیش میاد انقدر عصبی بشی..اولین بار اون شب بود..که بعدش عصبانیت هات به اوجش رسید..و اخریش چند ماه پیش..حالا چیشده که دوباره اتفاق افتاده؟
_چیزی نیست لیام..لطفا ادامش ندهلیام میدونست زین هنوزم داره ازار میبینه..از راه های زیادی برای ارامش دادن به خودش استفاده کرد ولی نمیشد..انگار چیزی تو وجودش کم داشت و با روش های علمی و پزشکی نمیتونست چیزیو اروم کنه..خیلی جالبه نه؟ دکتری که خودش خلا داره..همیشه برای لیام سوال بود که چطور تو دنیای واقعی عادی و یه دکتر خیلی موفق با قوه ادراک قویه..و در خلوت خودش شکننده ترین موجود..
صد در صد این چیز خوبی نبود..
YOU ARE READING
Ludusꨄ︎ [𝐙𝐚𝐫𝐫𝐲] ||Completed||
Fanfictionاین یه تناقض خاصه..بیمار باشی در عین حال که خودت درمانگری..درمانگر باشی و مرهمی برای دردت وجود نداشته باشه :) این جریان زندگی دو پسره..زین که روانپزشکی مشهور و حرفه ایست ،دوباره به زندگی بیمارش هری رنگ میپاشه..در حالی که قلب خودش مریضه..و هری چطور م...